.

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۱ ثبت شده است

مُحرّم ؛ مَحرم است به دلم...   دلم...   بین الحرمین....   ه م ی ن . . .   پ.ن: حرف زیاد است.بغض هم.یکی شان دوام می آورد فقط... کاش به نماز نشسته ی زینب(س) ... نرسد . . . . .
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۱ ، ۲۲:۱۵
غـ ـزالــ
بعضی شب ها شاید خودشان را محکم در ذهنت حک کنند... مثل بعضی خاطره ها... دیشب تمام جاهای این شهر را که دلـ نگرانم احتمال به بودنت می داد...رفتم... خیره شدم به کوبیدن موج های دریا به صخره های دلتنگ ساحل...و نبودنت. کنار حافظ پیدایت کردم...بغض های بی حوصله ات را تا آن جا قدم زده بودی... دلم میخواست از دور فقط نگاهت کنم و نیایم بنشینم کنارت... پر از بغض بودم ولی لبخند زدم از کشف جدیدم: اعتراف میکنم ابدا فکر نمیکردم این قدر خودت را در دلم جا کرده باشی!
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۱ ، ۱۵:۳۶
غـ ـزالــ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ آبان ۹۱ ، ۲۰:۳۱
غـ ـزالــ
مرگ هم چاره ی دلتنگی ماهی ها ن ی س ت .............   خیس نوشت: این دل لامذهب بعضی وقت ها بدجوری می خواهدت.... ...کاش این قدر زبان نفهم نبود... چقدر دلم غزل می خواهد... خیلی وقت است سریع تر از جلوی برد دانشگاه رد می شوم... تا دلم روی  "شب شعر/ پنجشنبه ها" گیر نکند... سریع از اسمس هایش رد میشوم:" شاعر گرامی لطفا..." .....خسته ام فردا نگاهت را برایم پست کن... خط نوشت: یادش بخیر.همین.
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۱ ، ۱۶:۰۱
غـ ـزالــ
شاید اگر برمیگشتم سال های پیش...محتاطانه تر راه هایم را طی میکردم... ولی می دانم باز آخرش به همین جا ختم می شدم... خوب یادم هست آن جمله ها را...شکستن هایت...خرد شدن هایم...بغض ها و سردرگمی ها را خوب یادم می ماند... چقدر خوب کلمه هایت را در عمق دلم جا داده ای... "این ها از تو نیستند فاطمه...وصله ی ناجوری اند به تن احساست که هرچه میکنم نمیگذاری جدایشان کنم" چقدر خوب غم آن حرف ها را یادم است...همین حوالی بود...همین روزها... می دانی...یادش هم ته دلم را میلرزاند...ته دلم را غمگین میکند... این حرف ها را تو یادت است؟! گفتی نمیخواهم به اینجا برسی... و من رسیدم... و پشیمان نیستم شاید... سخت از دلم میگذرم...فهمیده ای این را... اما این چند وقت خیلی چیزها را یاد گرفتم... "فهمیده" ام خدا روحم را...دلم را...بهم امانت داده و هیچ آدم عاقلی این کارها را با "امانت" نمیکند... قرار نیست دست نخورده برشان گردانم، اما این راه ها که دلم میرود مستقیم نیستند... این جاها که روحم ریشه دوانده برای "او" نیستند... و من حق ندارم بیشتر از آن چه باید بودن و نبودن هایم را تقسیم کنم... نمی دانم ادامه ی این سطرها را از کجای دلم بردارم و بنویسم اما... دلم میخواهد بعدها حرفی از این روزها برای دخترم داشته باشم... ضمیمه به پست برای دخترم: کاش این حرف ها را خوب به خاطرت بسپاری... دخترکم، مواظب حریم های خودت و آدم ها باش... کسی را به "تنهایی" ات راه نده...شاید خیلی دیر بفهمی تنهایی موهبت بزرگی ست برای دلت... هر روز لااقل چند دقیقه ای برای "خودت" باش...برای خود خودت... هیچوقت سعی نکن بیشتر از آن چه که باید برای کسی باشی... نیازهای روحی آدم ها یکسان نیست،ولی... کاش زود فرق دلبستگی و وابستگی را بفهمی... قبل از اینکه وابستگی خردت کند... دلبستگی اما بزرگ ترت میکند...عجیب... دلم میخواهد چینی نازک تنهایی ات درست شکل بگیرد... همین...کاش قدر بعضی از آدم ها را خوب بدانی در روزهایت... پ.ن: فکر نمیکردم دیگر درمورد این حرف ها کالبد شکافی کنم و چیزی را از ورق های قدیمی دلم بیرون بکشم...
۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۱ ، ۱۴:۳۹
غـ ـزالــ
من هیچ حرف جدیدی ندارم. پ.ن: 1. عیدتون مبارک. 2. همین. 3. کسی چه می داند؟ 4. ...؟ 5. خواستم بنویسم شیعه که باشی در این شهر نفس هایت غریب است... اما...یک آن از خودم پرسیدم من شیعه ام؟.... بغض و دیگر هیچ...../
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۱ ، ۲۱:۴۶
غـ ـزالــ
می ترسم... از پس امانت ات بر نیایند... شانه هایم! آسمان بار امانت نتوانست کشید... ... بد شده ام این روزها... خوب می دانی... این بادها به کهنگی ام طعنه می زنند... خدای این روزهای ماه جایت عجیب روی زمین خالی ست جای من در آسمانت چی؟! چند وقتی ست نخ های پوسیده ی دلم تیر می کشند...   پیوست به پست" برای دخترم": عزیزکم... در زندگی ات، بغض هایت را به شانه های هیچ کس نسپار، اما بگذار همه به شانه هایت اعتماد کنند...تکیه دهند به بودنت. سنگ صبور نفس های خیس شان باش همیشه...آدم ها نازک تر از آنند که... پ.ن: 1.در پیله ی من حسرت پروانه شدن بود... 2. چقدر حس این عکس رو دوست دارم...
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۱ ، ۲۰:۰۹
غـ ـزالــ
خودت خوب می دانی این واژه ها لال تر از آن اند که حرفی داشته باشند... دلم...هزار راه می رود... وقتی... وقتی.. همه ی این راه ها را نباید برود... همه ی این راه ها رفتنی نیستند...بعضی هایشان باید کوتاه تر شوند... مسافر مقصد "او" راهش نزدیک است... نگرانم دلم سنگی شود...نه تنگ... ... قبلا هم گفته ام...لطفا از دیوار دلم بالا نرو... زل نزن به چشم هایم، خودت را در خیسی شان جستجو نکن. من گشته ام.نیست. جای خالی این تکه از دلم بدجور توی ذوق می زند. چاره اش اما... هعی... ه م ی ن که نه! ولی همین! دوست ندارم زندگی ام به همین سادگی "بگذرد" . . . اگر چه وصله ی ناجوری ست...اما... این حرف ها را سنجاق کردم به دلم... پ.ن: 1.ببخش همسایه اگر سر در نیاوردی. خود عقیق هم نفهمید ... 2. بدجور دلم غزل می خواهد... 3. پیوست به پست برای دخترم: هیچوقت حرف های دلت را به خورد دکمه های سرد کیبورد نده... 4. مخاطب خاص این پست شاید خودم بودم...شاید تو...که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری دوستت . . . 5. این روزها عجیب بوی محرم می دهند... 6. این پست تا الان که ساعت 4 و 10 دقیقه صبح است حداقل 20 بار ویرایش شد!
۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۱ ، ۲۱:۲۷
غـ ـزالــ
وقتی سال ها در زندگی ات منتظر چیزی باشی، وقتی اتفاق بیفتد سخت است باورش برایت.... من دیوانه ام... این جور وقت ها گریه ام .....می گیـــــــــــــــــــــــــــــــرد ... کوچولوی دوست داشتنی من... فرشته ی پاییزی من...تولدت مبارک عشق خاله.... اول آبان...10 صبح... پ.ن: 1. از وقتی بچه بودم همیشه خاله شدنم رو تصور میکردم و کلی ذوق زده می شدم! حالا دارم از ذوق می میرم..... 2. امروز زنگ زدم صدای گریه کردنش رو شنیدم... بال درآوردم از خوشحالی ....
۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۱ ، ۲۱:۰۶
غـ ـزالــ