.

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

بگذار لااقل اینجا خودم باشمدلم رابه خاطر برداشت غلط توسانسور نکنم.تو از کجا فهمیدی خدا در زندگی ام کمرنگ شده که این ها را می نویسم؟اصلا آفرین!کشف جدید مبارک!ولی بگذار خودم باشم و خلوص سنجت را اینجا به کار نینداز!***میخواهم خودم باشم...بلند بلند بخندم...آرام بغض کنم...و بعضی شب ها بالشم خیس شود...حرفی هست؟پ.ن:من اگر یه روز دلم بگیره کجا باید ینویسم؟؟؟
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۴۱
غـ ـزالــ
تنهایی چیزهای زیادی را به انسان می آموزداما تو نروبگذار نادان بمانم*الان درست دلم می خواهد قدم بزنم و تند تند این جمله را تکرار کنم.برای نیمکت های تنهای پارک...برای شکوفه های غمگین و سرخوشی که می افتند رویش...دلم میخواهد بلند بلند تکرارش کنم و نفسش بکشمحتی اگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشمحتی اگر همه ی دوست داشتنی هایم کنار دستم باشند،دیوانه دیوانه ست دیگر!دلتنگی هم که دیگر لااقل تو یکی می دانی زمان و مکان نمیشناسد!(این ور و آن ور را نگاه نکن!درست با خود تو ام!)کسی بغض را می شناسد؟نهخب من هم نمی شناختمش...مال بد بودگذاشتنش بیخ ریش ما!بعد آمدیم ثابت کنیم ما صاحبش نیستیم،شاهد نداشتیمتنها شکسته بود...تنهایی دویده بود در رگ هایم و تند تند خودش را رسانده بود به گلویمدرست همان جا که رگ گردنم هست، و لابد خدایم هم...دلم می خواهد فردا که لکچر زبان دارم همین ها را برای استاد ارائه دهم!نه اینکه بخواهم توضیح دهم دیابت چیست و ...دلم میخواهد فردا که با دکتر "ز" کلاس داریم خودم بروم موضوع گروه مان را ارائه دهمبروم بگویم این سیستیک فایبروزیکی که تو میگویی هم ریشه اش را بگردی همین است!خلاصه که این روزها زده به سرم!ساحل بهاری را ندیده ام!روی شن هایش چیزی ننوشته ام!شاید وقتی نباشد!شاید بغضم متاستاز داده باشد و دیگر قابل درمان نباشد و بگویند شما آخر خطی.بعد تو می شوی وبال گردنم...پ.ن:*: شعر از ناظم حکمت1. خودم هم نفهمیدم چی نوشتم.فکر نکن تو می فهمی! 2. این جا یه عکس از اکیپ مون تو دانشگاه گذاشته بودم محض یادآوری روزهای خوش!از این عکس های قهر با دوربین!پشت به دوربین!والا مشکل شرعی نداشت ولی آیات عظام گیر دادن!منم برش داشتم!
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۰۴
غـ ـزالــ
من هیچوقت اجازه ندادم کسی اسمم را نصفه-نیمه صدا بزند هیچوقت دلم نخواسته اسمم چیز دیگری باشد، اصلا همین که گاهی که سردم می شود از صاحب اسمم بخواهم چادرش را بیندازد روی دلم... کافی ست... سید نبوده ام، تو ولی مادری کرده ای برایم... کم نیست... ایمان نازک بلوری ام دارد یخ می زند سردش است... چادرت جا دارد؟  ***این جاحرفی از بغض مادر نیست...سنی نشین اند...هرگز جدا ز ماتم مادر نمی شویم...هرچقدر هم حرف از برادری باشدحرف از تقیه باشدته ته دلت نمیتوانی دوستشان داشته باشینمیتوانی حس کنی برادرید...در حق مادر(س) هم برادری کردن نه؟...اینجابغضم بیشتر درد می گیرد....یعنی اگر پیامبرمزد رسالتش را از امتش نمی خواست،دیگر چه می کردند؟...پ.ن:به دادش نرسیدند،هیچ کدام از همسایه هایی که یک عمر برایشان دعای "الجار ثم الدار" کرده بود....یعنیدیدن دست های بسته سخت تر بود،یا نگاه بغض آلود زینب(س)؟زینب...توچی کشیدی....دست بسته...آتش...در....مادر...در...مادر...محراب...سلام بی تشهد...فرق ماه...نیزه...قرآن...سر...برادر...سر...برادر.......طاقت داری بگویم؟.......
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۲ ، ۱۲:۳۶
غـ ـزالــ
امروز بیستم فروردین... روز هنر انقلاب اسلامی، روز شهادت شهید آوینی... آوینی ها خیلی کم اند این روزها.. آن قدر که گاهی نفس مان میگیرد در هنر بی دین...و دین بدون هنر... دلتنگ ام... دلتنگ سرزمینی که هیچوقت ندیدمش و خاکی که هیچ وقت نبوییدمش... *** سلام  راوی مجنون،سلام راوی خون نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا نشسته روی لبانت تبسمی محزون به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد جهان چه فایده لبریز باشد از قارون جهان برای تو زندان،برای تو انگور جهان دسیسهء هارون و نقشهء مآمون درون من برهوتی است از حقیقت دور از این سراب مجازی مرا ببر بیرون چگونه طاقت ماندن؟ مرا ببر با خود از این زمانه به فردای دیگری ،اکنون نگاه کن! که نگاهت روایت فتح است سپاه چشم تو کرده است فکه را مجنون به سمت عشق پریدی خدانگهدارت تو مرتضا یی و دستان مرتضی یارت... "سید حمید رضا برقعی"  پ.ن: چقدر فاصله ست از فکر من تا عمل تو؟ چقدر فاصله ست از دغدغه های من تا دغدغه های تو...؟ ...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۳۵
غـ ـزالــ