.

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

آدم دلش از جا کنده می شود وقتی می بیند همه راه افتاده اند سمت حرم تو...


حس خسران عجیبی ست "جا ماندن" ...


دلم را میدادم به کدامشان؟...


گوشه ی کوله پشتی کدام شان دلم را جا میدادم ببرند برسانند به حرم شما آقا...؟


بدجور دل آدم را می سوزاند این خداحافظی ها......


پ.ن:

جا مانده ایم....حوصله ی شرح قصه نیست

تربت بیاورید که خاکی به سر کنیم ....

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۳:۱۴
غـ ـزالــ
دوباره آن شب را خواب دیدم...

دنبال مقام صاحب الزمان(عج) می گشتم... حوالی حرم تو آقا...

انگار قطعه ای از وجودم؛

در کربلای تو جا مانده است....

حواست به خواب های بهم ریخته ام هم هست...نه؟...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۱:۲۸
غـ ـزالــ

نشستم سرِ‌‌‌ صبر،

به جواب سوالم فکرکردم...


انگار که مثل صبح‌های زمستانی،

خیابان شریعتی را برفِ‌نو پرکرده باشد،

پشت‌ پنجره یخ کردم...

سردم شد...


فکرکردم و ردِ تلخِ دردی، پیشانی‌ام را چروک انداخت ؛

قلبم تیر کشید...


انگار که با یک چاقوی کوچکِ تیز؛

افتاده باشی به جان نیمکتِ چوبی تنهای آخر کلاس،

خط به خط رویش را بتراشی...و بنویسی...


مثل همان نیمکت...بی‌چاره دلی که...افتاده دستت...


فکر کردم به جوابش...

و دلم خواست خم به ابرو نیاورم...

مثل همه ی وقت‌هایی که سعی کرده‌ام غرورم، مهم‌تر از اشک‌هایم باشد...



اتفاقی نیفتاده است...

فقط...

شیارهای زخمی قلبم؛

درد میکند...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۵ ، ۰۰:۵۲
غـ ـزالــ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۷
غـ ـزالــ