.

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

ادامه مطلب رمز ندارد... اگر چه خصوصی است...
۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۱ ، ۱۰:۵۳
غـ ـزالــ
۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۱ ، ۰۱:۵۶
غـ ـزالــ
پای هر چیزی که نمانم، پای "دوست داشتن" هایم می مانم... و تو خوب این را می دانی و بارها گفته ای... فدم زدن خالی می کند آدم را... خصوصا وقتی با یکی از دوست داشتنی ترین آدم های زندگی ات هم قدم شوی... آن وقت حتی اگر دو بار طول یک خیابان را هم با سکوت قدم بزنی حوصله ات سر نمی رود... تو که می دانی من حالت را...از چشم هایت.... پس چرا؟... به قول مهدی موسوی: با چشم های زلزله خیزت قبول کن این قدر تاثیر هم بد است نیست؟... * از کتاب منهای جمع   حس خیلی خوبی است...قدم زدن میان کتاب هایی که تو را یاد من....من را یاد تو.... وقتی گفتی دیگر نمی خواهی غزل بگویی....حال دلم گرفته شد....خیلی... "غزل گفتن برایت دردسر دارد مگر نه...؟ " کمی نزدیک تر بیا... دلم برای هرم نفس هایت بدجور تنگ شده....   حرف نوشت:   برای خدا: خدایا...دغدغه های دلم را...به سمت خودت هدایت کن... همین.
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۱ ، ۰۹:۱۷
غـ ـزالــ
گاهیآن قدر آرام می شوی...که اصلا حال نشان دادن بغض ها و خنده هایت را هم نداری...آرام بودن با آرامش داشتن فرق دارد...یادم است یک روز این جمله را نوشتم...در حرف های نرم و کاغذی ام برای کسی که...این که دلتنگ تو ام...اقرار می خواهد مگر؟...حالم خوب است...تلاطم درونی ام آرام گرفته است...هرچند.......مهم نیست!روزانه نوشت:تقریبا سی و دو شب است که نخوابیدم....این قدر که این درس ها....منم که درس خون!!!!اره دیگه!! یه کیلو هم کم کردم !!همه ی این ها به کنار...وقتی برگشتم خونه...نمره ی یکی از درس های تخصصی مون اومده بود....خستگی تو تنم موند....واقعا"مهم نیست...باید بروم سراغ کتابخانه ام....مرتب کنم از اول!کتاب های در لیست انتظار!!نکته نوشت:پست پایینی شاید اعتراض باشد، شاید غرغر، شاید بغض...و شاید...هر کس حوصله ی خواندنش را داشت ، رمز را در کامنت خصوصی تقدیمش می کنم...دلیل رمز دار کردنش را هم همان جا نوشته ام...بعدا نوشت:رمز پست قبل برداشته شد...بنا بر حرف آفتاب گردان...
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۹:۰۰
غـ ـزالــ
رمز این پست برداشته شد . . .
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۱ ، ۱۸:۵۸
غـ ـزالــ
مثل همیشه ام این روزها در فضای واقعی زندگی...آرام و پر هیجان، با برق همیشگی شیطنت در چشم هایم، با خنده های بلند ام، شوخی کردن هایم،  مسخره بازی هایم...اما...اگر مثل همیشه هایم نباشم...خیلی دور نیست کسی که کنار لحظه های من زندگی می کند، کز کردنم را...ساکت شدنم،بغض کردنم و لبخند های کمرنگ ام و کم شدن شیطنت هایم را بفهمد... آدم های شلوغ زود خودشان را لو می دهند... بعد بپرسد "چیزی شده؟!"و من به جای جواب تلاطم نگاهم را سرازیر میکنم روی چشم هایش...و سکوت ممتد...بعد باز هم دور نیست که فکر کند نخواسته ام جواب دهم...اما...خواسته ام من...فقط دارم دنبال معنای این "چیزی شده" می گردم و تلاطم چشم هایم سهم او می شود...هم اتاقی صبور و مهربان من در خوابگاه!او که گاها وقتی پست هایم را می نویسم کنارم هم سطر با نوشته هایم می شود و عمیقا در ذهنش دنبال "او" های نوشته هایم می گردد...امشب گفت مگر می شود کسی این ها را از سر تفریح بنویسد و پای کسی وسط نباشد؟من در جوابش لبخند زدم و هیچ نگفتم...بعد آمدم قدم زدم...فکر کردم...به "او" یی که سهم بزرگی از قلبم را از آن خودش کرده...اویی که شاید خیلی از راه های زندگی ام را عوض کرد...اویی که همیشه ی خدا دلم برایش تنگ می شود...اویی که...یاد آور آرامش صحن قدس است برایم...بودنش به انسانیت امیدوارم می کند...بودنش یعنی کسی هست تا از خدا ممنون باشم به خاطر قرار  دادنش کنار لحظه هایم... هی...بی خیال...برای تو: "او" ی نوشته های درب و داغان من...پایت را از زندگی ام کنار نکشی یک وقت...!!پی نوشت:حتما باید با من زندگی کرده باشید تا بتوانید درک کنید چقدر سخت است تحملم...واقعا!!راستی ممنون رفیق هم اتاقی ام!!! این امتحان ها هم که تمومی نداره
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۱ ، ۱۵:۴۶
غـ ـزالــ
چند وقتی هست وقتی نگاهم به عکس حرم و ضریح و... می افتد حالم بد می شود...حالم بد می شود از بد بودنم...دلم این روزها حالش خوب نیست .....ن ی س ت . . . .وقتی... گاهی جمعه عصر ها دلم میخواهد خیره شوم به پنجره و غروب آفتابش...و زیرلب بگویم:شرمنده که نگاهم در امتداد راهت قدم نمی زند......باید خرد شوم در خودم....خرد خرد....و دوباره ساخته شوم.....می ترسم.....از روزی که بیایی و ... من . .........پی نوشت:فردا برای دل من عید نیست...اگر برای شما هست، عیدتان مبارک...*: مصرع عنوان از: امیرحسین آکار
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۱ ، ۱۷:۰۱
غـ ـزالــ
از سی و دو حرف الفبای فارسی ...میم را از همه بیشتر دوست دارم...وقتی آخر اسمم می نشیند و من را مال تو می کند...میم مالکیت...من که دیوانه عمیق بودن نگاه ات هستم...دیگر این "فاطمه م" را نگذار کنار آن چشم هایت...نه...!خوشت می آید دلم را بلرزانی؟!عزیز دوست داشتنی من...اسمت که می آید لبخند می زنم...ناخودآگاه...؟ دل آگاه!!بعد یکهو همه می گویند به چی می خندی؟! و من می مانم چی بگویم...همین حوالی بمان ...بدجور خودت را در دلم جا کرده ای...هی...دعا کن این روزها برای دلم...شاید راست شود...بدجور کمر دلم شکسته است......
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۱ ، ۱۶:۱۹
غـ ـزالــ
عضله ی قلبی را...با وجود تمام شکستن ها، بغض ها، به خاک سپردن دوست داشتنی هایم و خیلی تلخی های دیگر دوست دارم...هرچند...عضله ی قلبی بی اراده عمل می کند...دست دلم که نیست...پتانسیل عمل عضله ی قلبی من...روی فاز کفه بدجوری گیر کرده.....یک انقباض مبهم...روی بغض هایم..."تو" ی خونم کم شده...نبض قلبم درد می کند...بس است هرچقدر در مکانیسم عضله قلبی خرد شدم...می روم فصل بعد...عضله ی اسکلتی...من تمام استخوان بودنم درد می کند....فصل بعد...عضله ی صاف...بغض های من از جنس عضله ی صاف است...با انقباض 80 درصدی گلویم را فشار می دهد.....اثر طولانی تر به خاطر حضور کلسیم در محیط؟!نه...به خاطر حضور گرد خاطرات در محیط داخل سلولی...!کنار جزوه ام می نویسم"یک درد کهنه در سر من تاب میخورد..."جزوه را می بندم...برای خدا :خواهش میکنم مواظب دپلاریزیشن عضله ی قلبی ام ... مواظب رگ به رگ بغض هایم...سلول به سلول سکوت ها و باران های پیاپی حرف هایم باش...لطفا...پی نوشت:امتحان فیزیولوژی داشتیم امروز...احساس میکنم استاد حس کرده ترم بعد دلمون براش تنگ میشه...!دعا کنید شدید!!اصلا یه وعضی!!ما هم چنان تا 21 تیر امتحان داریم!!این وسط ها یادتون بود دعا کنید.سپید نوشت:اسم باب الحوائج که می آید...تمام حاجت هایم ساکت می شوند...همین که باب الحوائج است کافی ست...نیست؟!عیدتون مبارک ...همینطوری نوشت:من: چرا انقدر امتحان هامون سخته؟!اون: عزیزم الکی که جون مردم رو نمیدن دستت!!من: [غرق در تفکر]
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۱ ، ۱۷:۵۳
غـ ـزالــ