.

چند کلمه با...

پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۶:۵۸ ب.ظ
رمز این پست برداشته شد . . . این پست شاید در حال و هوای پست های معمول "خط فاصله" نباشد...این است علت رمز دار بودنش!دلگیرم و شاید عصبانی!از تمام ...چیزی نزدیک به حس تنفر نسبت به تمام پسر های اطرافم...(جز برادرم و جمعی از بستگان!!)حالم به هم میخورد...از این که اجازه ی هر نوع رفتار و برداشتی را به خودشان می دهند...از این که ...از آدم های ضعیف بدم می آید...خیلی...خدا اراده و غریزه را کنار هم قرار داد...یعنی چی که تا حرفی زده می شود می گویند جامعه خراب است!این چند وقت هر زمان حرف از خراب بودن جامعه شد، گفتند وقتی نیازها جایی جز چهارچوب خانواده برآورده شود، دیگر جایی برای تشکیل خانواده نمی ماند...حالم به هم میخورد...آن قدر برخورد کرده ام با این چیزها که...متاسفانه قشر "ظاهرا" مذهبی جامعه هم از این آفات بی نصیب نماندند!!و من چقدر بیشتر دلم میگیرد از این قشر!دلم میخواهد به همه ی این کسانی که ادعای شان میشود؛ بگویم من به خاطر تو دارم رعایت میکنم...تو هم به خاطر من و امثال من رعایت کن..."این روزها چادرم را محکم تر بغل میگیرم..."روح من و تو فرقی با هم ندارد آقای محترم!خودت را حفظ کن!نگاهت را...دلت را...کار تو شاید سخت تر باشد، ثوابش هم بیشتر است...دلم میخواهد به خیلی از آدم های اطرافم بگویم: من و تو وظیفه‌ داریم به همدیگر در مسیر نزدیک تر شدن به خدا کمک کنیم...از هر راهی که بشود...هرکس هرکاری از دستش بر می آید...من حجابم را حفظ میکنم...تو نگاهت را و دلت را...بی حساب می شویم!آهای تمام دختر های این شهر!هر مردی که از جلوی من رد میشود ممکن است پدر، برادر و یا حتی همسر تو باشد...من حواسم به نگاهشان هست...من به تو خیانت نمیکنم...تو هم به من خیانت نکن...حالم به هم میخورد از نگاه های مسموم مردی که در خیابان کنار همسرش ایستاده و زل زده به چشم هایت...پسری که کنار خواهرش ایستاده و...انگار نه انگار این جا...برادر دینی من!من بیشتر از این نمیتوانم کمکت کنم...چادرم را درست سرم میکنم، عطر نمیزنم، کفش پاشنه دار نمی پوشم، سعی میکنم مواظب عفت رفتاری ام هم باشم...لطفا تو هم لااقل کمی سعی کن آدم باشی!!...دنیای مجازی هم از دنیای حقیقی کم نیاورده...یاد کامنت های خصوصی وبلاگ قبلی که می افتم...نمیدانم بخندم یا...احساس های مان که مجازی نیست!اینجا هم رعایت کن لطفا!پی نوشت:این پست آنی که میخواستم نشد...ولی...خسته ام بس که شنیده ام و دیده ام!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۴/۲۲
غـ ـزالــ

نظرات  (۶)

غر غر هایت را خواندم...بعضیشان حرف دل من بود برخی نه...وقتی فساد در یک جامعه ی دینی ریشه میدواند حتما مشکل بیشتر از ان چیزیست که یکی چادرش را بغل کند و دیگری نگاهش را حفظ کند...مشکل چیزی فراتر از اینهاست...خیلی بزرگتر و عمیقتر و تلخ تر...
پاسخ:
بله...قطعا... ولی اگر همین مراقبت های اولیه صورت بگیره به این جاهای تلخ و عمیق نمی رسیم... پستم چیزی که میخواستم نشد!
راستی! می خواستم بگم چرا باید این پست رمزدار باشه؟ دلیلت راضیم نکرد. اینکه در حال و هوای پستهای معمولت نباشد... خب یه آدم همه اینا هست. گاهی فکر ایدئولوژیک می کنه گاهی غر می زنه گاهی عاشقانه می نویسه گاهی...
پاسخ:
بله... انشالله پست های بعدی...
آهای تمام دختر های این شهر!

هر مردی که از جلوی من رد میشود ممکن است پدر، برادر و یا حتی همسر تو باشد...

من حواسم به نگاهشان هست...

من به تو خیانت نمیکنم...تو هم به من خیانت نکن...

اینجاشو خیلی دوست داشتم فاطمه!
حفظ چهارچوب رفتار به نظر من هم چیز پیچیده ای نیست که نشه کنترلش کرد!اگه هرکسی از نگاه و رفتار و حجابش شروع کنه خیلی از مشکلات حل میشه اما نه همش!باید همه بخوان
فاطمه جان من چادر نمیپوشم اما همیشه سعیم بر ساده پوشیه بر اینکه توجهی رو جلب نکنم بیرون ارایش نمیکنم مانتوی ساده میپوشم کفش اسپرت و عطر هم نمیزنم موهام هم همیشه پوشیدست تیپ ظاهری من در جامعه ی تهران خیلی خیلی ساده هست اما باز هم گاهی در امان نیستم!مشکل از مردهای جامعه هم هست مرد و زن باید باهم تلاش کنن یه چیزایی داره عادی میشه متاسفانه حتی در قشرهای تحصیل کرده ای که ازشون انتظار نمیره
بی بند و باری داره تبدیل به کلاس میشه تبدیل به یه فرهنگ
نمیدونم چی بگم کامنت من هم انگار چیزی که میخواستم نشد!
پاسخ:
موافقتم!!
وقتی می خوندمش تمام لحظه هایی که توی کوچه و خیابون برام اتفاق می افته جلوم اومد
این حس تنفر که می گی منم تازگی ها زیاد پیدا کردم یه کمی هم نگران شدم!!
نوشته ی خوبی بود ممنون
گاهی آدم این جوری بنویسه یه کمی آروم می شه ولی فقط یه کمی!
پاسخ:
فقط یه کمی... عطش نوشتن در این باره فرو ننشسته هنوز...!!
۲۷ تیر ۹۱ ، ۱۳:۲۲ آفتابـــ گـردان
سپاس گزارم
۲۹ تیر ۹۱ ، ۲۲:۰۰ سفید کمرنگ
عصبانی نباش :)

یاد تمام حرفهامون افتادم اون شب... یادش به خیر... چقدر خوب بود! وقتایی که حرف های زیادی برای گفتن با هم داریم رو دوست دارم...

همه شو موافقم خب. چی بگم؟! :)