.

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

خدایا لازم است بگویم اگر دستم را نگیری زمین خوردنم اصلا دور نیست؟ می شود مواظب ایمان لب پرتگاهم باشی؟ ... *** دلم برایت تنگ شده است... گاهی باید سرت را بگذاری روی نخ های زلال چادرت... که به خدا وصل اند دلتنگتم... دلتنگ تویی که این سال ها با من آمده ای...ایستاده ای...بلند تر شده ای... شاید چند متر پارچه آن قدرها هم ارزشمند نباشد، اما وقتی صحن های حرم خورشید هشتم را پا به پای تو آمده باشد، بغض کرده باشد...شکسته باشد... ... این روزها که نزدیکی و دوری... این روزها که صبح ها جلوی آینه مرتب میشوی، از مسخره کردن استاد ناراحت نمیشوی، لبخند می زنی و ارائه را ادامه می دهی، این روزها که برایم نشانه ی یک اعتقاد سپیدی... کمی هوایم را داشته باش... تو میراث مادری(س)...ضمیمه ی اسمم... هر چه باشد نخ هایت هنوز به خدا وصل است... پ.ن: این جا نبض یک پست می زند...که در گلو خفه شد. شاید حکمتش را خدا بداند که هرچه کردم ثبت نشد. باشد!قبول! * خدایا "حجاب رفتاری" را برایم درونی کن... خودم اراده اش را ندارم!مثل هزار کار دیگر! شاید جای این حرف ها فقط در دفتر شخصی ام باشد اما صلاح کار کجا و من خراب کجا؟
۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۴۵
غـ ـزالــ
اولین ها را همیشه خوب یادم می ماند این بار ولی هرچه فکر میکنم یادم نمی آید اولین بار کجا بود، اولین بار کجا اسمت را شنیدم، کجا سپرده شدی به حافظه ی کوتاه مدت ام...؟هان؟ برای تو اما، اولین بارمان کنار حرارت بخاری بود و محرم 88...یادت است؟ زمستان بود و اعداد بی رحم ریاضی که من و تو را کنار هم نشاند...این جایش را خوب یادت است... همان وقت ها بود که در حافظه ی بلند مدت ام حک شدی... و بعد داستان "تک بخشی ها"یت را... که بغضم را خرد کرد، بیشتر حس کردم فهمیدنت را... فهمیدنم را... یا آن وقت ها که بهت گفتم دلخورم و گفتی چیزی مثل خوره دارد دلت را میخورد...نگذار دلت کوچک شود! همان وقت بود که فهمیدم زبان دلم را یاد گرفته ای...و این از هرکسی بر نمی آید... و چقدر خوب یادم است اولین باری را که کشف کردم چقدر من و تو به هم شبیه ایم! هم اسم و همزاد روزهای من... آخرین قرار مان باهم، خاک های نرم طلاییه بود... قرار بود من باشم...تو باشی... و تلخ ترین کلمه ای که الان می توانم بنویسم... : "نشد!" و حالا تو داری می روی... جایی زلال تر... همان جایی که سال ها آرزویش را داشته ام... نقطه ضعف دلم... جای آدم حسابی ها... می دانی فاطمه...هر بار بغضم تیر می کشد وقتی گذرنامه ام را توی کتابخانه ام می بینم... دلم نه لیاقت جنوب را داشت، و نه لیاقت بین الحرمین را... حلالت نمی کنم اگر، من را... دلم را در چمدانت جای ندهی... ... پ.ن: 1. "دوست" هم تک بخشی است...اما، اگر اضافه اش کنی به یک شناسه و بعد جزو دارایی هایت حسابش کنی...هزاربخشی می شود... "دوست""ت""دارم"... حالا که داری می روی جایی که من هیچوقت لیاقت اش را نداشته ام، بیش تر ... 2. آه...(این دریغ و حسرت همیشگی...)
۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۲۹
غـ ـزالــ
گاهی وقت ها یک  روز سرد پاییزی همین که یک نفر خاص بیاید دستت را بگیرد و بدون حرف آرام به چشم های ناآرام ات خیره شود، دیگر سردت نیست...هیچوقت.. حتی اگر تمام مدت به سکوت بگذرد... *** به اندازه ی یک چای داغ یک روز برفی زمستانی... -مثل گنبد برفی آن مسجد پشت کتابخانه و "برف ریز"- "دوستت دارم" و این دلگرمت نمی کند و من راه دیگری  را نمیشناسم که نرفته باشم! دلم هزار راه رفت... از کدام راه رفتی... که آخر هیچکدامشان به انتهای غمت نرسیدم... پ.ن: لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم...
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۰۸
غـ ـزالــ
هر کس نداند تو خوب می فهمی از چی حرف می زنم.   اصلا بگذار به حساب امل بودنم.مهم نیست.   ولی کاش کسی بتواند بگوید،   تو مسئول دل هایی که می لرزانی، بغض هایی که می شکنی، لبخند هایی که می خشکانی،هستی.   قبول کن هستی.تو مسئول دل و نگاه کسی که حواسش را پرت کرده ای هستی.   من سهل انگاری "او" را در کنترل نگاه و دل و احساسش انکار نمی کنم.   اشتباه او را هم توجیه نمی کنم.   ولی یادت باشد راه مستقیم کسی را منحرف نکن.   خودت را به آن راه نزن!خوب می فهمی چه می گویم.   بیشتر از او مقصری...حواست هست؟   پ.ن: 1. دخترها منظور این پست رو خوب می فهمند... 2. من با کسایی همکلاسم که به نظرم صندلی های پلاستیکی و رنگی مهدکودک رو ول کردن اومدن دانشگاه!! والا! 3.خدایا! ببخش...تمام دل هایی را که گاها" خواسته و ناخواسته به واسطه ی جمله ای،لبخندی،نگاهی لرزانده ام... چه در محیط مجازی و چه در محیط واقعی زندگی ام. ...خدا کند اگر این طور بوده ام ببخشی ام... 4. :(
۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۰۵
غـ ـزالــ