.

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

میخواهم از بیمارستان برگردم خانه.نامه ی آموزش را تحویل می دهم به دکتر "ر" تا مطمئن باشد علت غیبت امروز صبح مان به خاطر امتحان امروز بوده. کل روز و شب گذشته را خیس فکر کرده ام. صبح هم، دوباره برایم مهم نبود امتحان دارم و درست حسابی نخوانده ام...خوب که نگاه کردم به چند ماه اخیر دیدم ترم گذشته را اصلن درس نخوانده ام.ترم گذشته را اصلن خودم نبوده ام.تماما بغض بوده ام و گریه.تماما یک منِ بداخلاقِ بی حوصله بودم که حالش بد بود.علتِ درس نخواندن هایم و خودم نبودن هایم که یادم آمد حالم بیشتر گرفته شد.علتش دهان کجی می کند به عقلم.باز دعوا می شود بین دل و عقل و احساسم...از تاکسی پیاده میشوم و شماره ای را میگیرم و به اندازه ی چند ثانیه ای حرف میزنم و قطع میکنم.باید اسمس بدهم.روی نیمکتی همان حوالی می نشینم و حرف هایم را می نویسم.تمام نمیشود حرف هایم.از خودم  و دلم لج ام می گیرد. جواب های طرف مقابل هم حالم را بدتر می کند.بلند میشوم گوشی را وصل میکنم به هنزفری و میگذارمش توی کیفم و بقیه ی راه را پیاده می روم.بغض دارم.سرم را می اندازم پایین و تند تند سنگ فرش های پیاده رو و سیاهی آسفالت های خیابان از زیر پایم رد می شود.حوصله ی هیچ آهنگی را ندارم.گوش می دهم  به آخرین مداحی ای که دیشب برایم فرستاده شده و تند تند اشک هایم می چکند روی چادرم.×××من اشتباه کردم.اشتباهی را که قبلا هم کرده بودم.و دلم، بهم ثابت کرده اصلن بعید نیست دوباره تکرار شود این اشتباه های ریز و درشت...چقدر خوب است که درست هفته ی دیگر این موقع در تکاپوی سفرم...و بلیط مان درست ساعت 8 است...راس 8...باید بیایم بگویم "شرمنده ام که همت آهو نداشتم"....نه اصلن بیایم بگویم:وقتی طبیب دردهای لاعلاجی،من نذر کردم تا ابد بیمار باشم...بعدترش اذن دخول بخوانم و بگویم : نداری مریضی به بدحالی من....نداری....درد نوشت:دوست داشتن...حق آدم هاست...می خوام از حقم بگذرم....
۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۱۸
غـ ـزالــ
این روزها یک کارت کوچک سنجاق شده به جیب روپوش سفیدم.آموزش دانشکده کنار اسمم یک "دکتر" نوشته و زیرش اضافه کرده کارآموز بخش هماتولوژی.یک.جوان است.خیلی جوان. 30 سال هم ندارد.با یک کت چرم قهوه ای در درمانگاه نشسته جلوی میز استاد می گوید کارمند باشگاه انقلاب است.سه ماه است سر کار نرفته است.استاد بهش میگوید همچنان دیگر سر کار نرود.جوان است.خیلی جوان.موهای سرش ریخته.از ابروهایش هم چیز زیادی بالای چشم هایش نمانده است.استاد مهرش را می کوبد پای دفترچه بیمه اش.خداحافظی می کنند بروند.مادرش کمی تعلل میکند و پسرش که کمی آن طرف تر می رود، آرام از دکتر می پرسد وضعش چطوره؟!- خوب نیست...متاستاز تمام بدنش را گرفته.زیاد زنده نمی ماند.این ها جواب استاد است و در ادامه اش غم می دود توی چشم های مادرش.مادر است دیگر...مادر یک جوان.خیلی جوان.هنوز سی سالش هم نشده است...سرطان.با منشا ناشناخته...دوروی تخت مینشیند و ما پرده را میکشیم.شالش را در می آورد و ما معاینه اش میکنیم.یکی از لنف های گردنش خیلی بزرگ شده.توده ی سفتی که با علائم سرماخوردگی ایجاد شده و دیگر از بین نرفته.17 ساله است.با یک پالتوی صورتی و یک لبخند معصوم...استاد می گوید باید بروند درش بیاورند.خوش خیم است.مادرش گریه دارد.خیلی.سهاستاد معاینه اش می کند.چیزهایی توی دفترچه بیمه اش می نویسد و پایین اش را مهر می زند.بعد می گوید میتوانم سوالی بپرسم؟کلیه تو چند فروختی؟آرام می گوید دقیق نمی دانم.حدود 12 تومن.چهارجوان است.خیلی.با موهای مشکی و لبخند تلخ.بیست و سه چهار ساله میخورد.ولی خودش میگوید 29 ساله ست.استاد می پرسد ازدواج کرده یا نه. نه ای میگوید و مادرش نگران تر میشود.استاد اصطلاحی را پیش ما به کار می برد و می گوید نگران چی است.از طرز نگاهش و تلخ بودن لبخند آزاردهنده اش میفهمم متوجه منظور دکتر شده است.فکرکردم لابد زبانش باید خیلی خوب باشد.هاچکین دارد.مادرش بغضش رسیده به چشم هایش.خیلی سریع.استاد توضیح میدهد داروهای شیمی درمانی منجر به ناباروری میشود.ازدواج کردن یا نکردنش را به این خاطر پرسیده استبیمار بعدا میگوید دندانپزشک است.تازه از آمریکا آمده است.تلخ است...لبخندهایش را میگویم.خنده هایش حالم را میگیرد.از روحیه ی خوبش نیست.از حس حفظ غرور برای نشان دادن محکم بودن است.حفظ ظاهر...فردایش توی بخش هم خنده هایش حالم را بهم میزند...پنجاستاد دارد بهش میگوید 4 دوره درمانش طول میکشد.هردوره 25میلیون هزینه اش میشود.60 ساله میخورد.دخترش میگوید هلال احمر گفته 3 ماه دیگر داروها میرسد.اینجوری هر دوره 15 میلیون میشود.سه ماه دیگر دیر است.خیلی دیر.فردایش می بینم توی بخش شیمی درمانی را شروع کرده است...ششاینجا پر است از ادم هایی که ذره ذره می نشینند و از دست رفتن عزیزشان را نگاه می کنند...ذره ذره...حالم....گرفته میشود این جا....خ ی ل ی
۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۴
غـ ـزالــ