.

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

خیلی وقت است روحم هزار تکه شده است....و هر تکه هم جایی ماند و دیگر سراغش را هم نگرفتم...و حالا مدتی است که پاره های روحم تیر می کشند...هر کدام یک جا...مسافرم...جز نمازم دلم هم شکسته است...باید بروم...حتی اگر هر جای دنیا هم بروم غربت از چمدان هایم بیرون بریزد....باید کوچ کنم از دنیای آبی و کوچک دوست داشتنی ام...خودم را جا گذاشته ام!هر تکه اش را یک جا...کم که نیست!نمی شود ازش گذشت که!بر میگردم...تمام جاهایی که دلم ریشه دوانده...همه را...ه م ه را...تیشه به ریشه ی خودم..."این جا هم جای ریشه دواندن نبود..."تبر که می گویی ریشه های من هم تیر می کشند آبی زلال دلتنگی های من!همه را بر می دارم...تکه تکه های دلم...پاره پاره های روحم...بغض های سنگی ام...همه را...می برم جایی که غربت دلم با غربتش اشناست....السلام علیک یا باران...ما را کبوترانه وفادار کرده است...جایی ندارم برای رفتن که؟...دارم؟غربت حرم ات را می شناسم...حتی اگر همسایه ات نباشم و نمازم شکسته...به دنیایی که تیشه به ریشه ی هر چه...
۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۵
غـ ـزالــ
برق قهوه ی تلخ چشم هایت را دوست ندارم... خصوصا وقتی خیس باشند... وقتی...  خیره نگاهم می کنی و با تاکید همیشگی ات روی هجا ها میگویی مواظب خودت باش؛  وقتی جواب نمی دهم  و دوباره می گویی خب؟!... و من می مانم چی بگویم... معنای مواظب خودت باش را...نمی فهمم... لحن آرام حرف هایت را دوست دارم...تاکیدت روی دقیق بودن واژه ها و عمیق بودن تاثیرش... دست دلم نیست....کلا دقیق ام.... اهل حاشیه ام به قول خودت.... نفوذ چشم هایت را هم دوست دارم....می ترسم یک روز دلم و احساسم غرق شود در چشم هایت... نگاه نکن بغض های خیس ام را... دارم درست می شوم....فقط کمی صبر کن تا دلم راست شود... وقتی زمین میخوری....دوباره بلند شدن احتمال زمین خوردن را افزایش می دهد؛ اما... اگر تنهایی بلند شوی....شاید دفعه ی بعد یاد بگیری با هر تلنگری زمین نخوری...... ممنون...به خاطر همه ی روزهایی که ناراحت شدی از عذاب کشیدنم....ولی صبر کردی...تا درست شوند این... ممنون....خیلی.... عاشقت هستم اگر چه سخنی تکراری ست...... کم اند این واژه ها برای این که بگویم چقدر دوستت......
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۱ ، ۱۸:۱۱
غـ ـزالــ
چادرم را دوست دارم...   خیلی...   بیشتر از همه ی چیزهایی که داشته ام و دارم...   11 سالی هست دارمش....   چرایی اش طولانی ست...   اما...نمی دانم چرا دلم خواست امشب اینجا بنویسم دوستش دارم....ه م ی ن ....   امشب یاد یه خوابی هم افتادم...تو ادامه مطلب میذارمش...    
۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۰۶
غـ ـزالــ
فردا روز خاصی ست...خیلی خاص..." وقت طواف دور حرم فکر میکنماین خانه بی دلیل ترک برنداشته ست"عیدتون مبارک...***از در که آمدممحکم بغلم کرد...چشم های سبزش خیس شد......انگار سال ها بود مرا ندیده بود...موهایش سفید تر شده بود... _ بغضم گرفت_ خندیدم...سلام بابا...گریه ی پدرم را ندیده بودم...عزیزدلم....روزت مبارک...من...تا عمر دارم شرمنده ی نگرانی هایت...مهربانی هایت...راهنمایی هایت... تمام لحظه های پدرانه ات هستم...و می دانم هیچوقت نمیتوانم جبران...ببخش...این دختر بداخلاقت را!!دوستت دارم...به اندازه ی تمام روز های این 19 سال...گرچه شما هم...هیچوقت این جا را نخواهی خواند....ته نوشت:مرد ها کلا" جنس محبت کردنشان فرق دارد...بی احساس نیستند...باید فهمیده شوند...از چشم های شان...از لبخند های شان...اخم های شان...** من کلا" از وقتی دانشجو شدم و رفتم خوابگاه فهمیدم دوری و دوستی چیز بسیار خوبی می باشد!!وقتی برمی گردی همه باهات گل و بلبل اند!!!!ادامه مطلب...شرح لحظه های ساده ی من و اتاقم است...
۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۱ ، ۰۷:۳۶
غـ ـزالــ
سمانه ی 22  ساله ام...رفیق روزهای خوش حقیقی و مجازی ام...سلام...خیلی وقت بود می خواستم چند کلمه ای برایت بنویسم...امشب به نیت ات مناجات حضرت امیر می خوانم...به یاد کنج گوهرشاد و خطوط متلاطم مفاتیح رو به روی گنبدش...و نگاه هر دوی مان که از خطوط اسلیمی گلدسته های مسجد گوهرشاد بالا می رفت...عزیز دوست داشتنی ام...امشب بهترین ها را برای دل زلالت از خدا می خواهم...و برای او که همسفر زندگی ات...هم قدم روزهای آسمانی ات شده است...فردا...اذان صبح...تو...او...دارالحجه...و "بله" ای که جاری می کند محبت خدا را میان زندگی ات...زیر آبی زلال نگاه خورشید هشتم....فردا طلوع آفتاب...اولین قدم های زندگی مشترک تان...روی سنگ فرش های سفید و صبور حرم...و او...که خوشبخت می شود....وقتی تو را دارد....اگر بگویم به او حسودی ام می شود دروغ نگفته ام...حسودی ام می شود که کنار توست...برای توست....امروز...گریه کردم...از شوق...نمی دانم چرا گریه ام گرفت...اگر یاد دلت بود...دلم را دعا کن..."فاطمه"...بیش تر از هر اسم دیگری بهت می آید...انشالله زیر نگاه مادر (س) شروع کنی زندگی ات را...بال پرواز هم باشید تا بهشت...***امام جواد را...بیشتر از تمام ائمه دوست دارم....و مهربانی آسمانی اش را....عیدتون مبارک....
۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۲۴
غـ ـزالــ
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمندسخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمندیک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمندآنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمندنه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند....*     *: کاظم بهمنی     بعضی غزل ها را...هر چقدر هم که زمزمه کنی سیر نمی شوی...   ادامه مطلب...شاید حرف خاصی نباشد، اما هر کس حوصله اش آمد بخواند...لطفا" مرتبط با مطلب نظر بدهد...تا شاید....    
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۱۲
غـ ـزالــ
دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند...حوصله ی عاقل بودن ندارم...حوصله ی تفکیک عقل از احساسات را.......***یادته پارسال بهم گفتی چرا غزل نمیگی؟یادته گفتم...فقط همین یه بیت...من ماندم و سکوت دلم، بغض و نقطه چیناصلا تمام قافیه ها را خودت بچین!مصراع اول و آخر بود....و این یعنی همه ی من مچاله شده در ذهنم...می فهمی داری چه کار می کنی با من؟می فهمی؟می فهمی؟تو که این حرف ها را نمی خوانی...ولی خواهش میکنم نکن این کارها را...گذشت آن زمانی که طاقتم بالاتر بود....حالا با تلنگری می شکنم...
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۶
غـ ـزالــ
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست... آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.....*   *: فاضل نظری
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۱۰:۲۹
غـ ـزالــ
امشب ...   از میان تمام دعاهایم...   فقط یکی را آرزو می کنم...و کافی ست برای تمام زندگی ام...   کاش...   دلم طوری به مشبک های حرم امام رئوف گره بخورد، که هیچ وقت هیچ وقت باز نشود.......باز نشود........   هوایم را داشته باش خدا...   ببخش اگر م ن .......   ...   حتی حال کامل کردن این سه نقطه ها را....   التماس دعا.....
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۴۳
غـ ـزالــ
من جنگ را ندیده ام...با گوشت و پوست و استخوانم درک نکرده ام...من معنای جنگ را با "خون" درک نکرده ام...باصدای ضدهوایی ها بزرگ نشده ام...من که آمدم سه سالی بود جنگ تمام شده بود...چند سالی بود خیلی ها بی پدر شده بودند...خیلی ها معنای جنگ را جلوی چشم شان...هنوز هم...من اما...جنگ را لابه لای رمان های دفاع مقدس شناختم...میان فیلم ها و حرف ها و مستندها...میان سطرهای سنگی گلزار شهدا...میان خیابان هایی که اسم شهید روی شان است...میان...من جنگ را ندیده ام...ولی عاشق شهید همت ام.....عاشق برق نگاهش...صلابت صدایش...عاشق بنده بودنش...هنوز هم وقتی دارم خرت و پرت های کمدم را مرتب میکنم پوستر لوله شده اش را باز می کنم و نگاهی...و آهی...وقتی نمی شود این پوستر پوستر دیوار اتاقم باشد....وقتی یادم نمی آید آخرین باری که قرآن را باز کردم کی بود...وقتی یادم نمی آید آخرین باری که خالصانه دعا کرده ام کی بوده...رویم نمی شود از تقدس جنگ و شهدا و... حرف بزنم...اما...من دلم به همین حرف ها آرام می گیرد...به اینکه نگاهم روی کلمه ی "شهید گمنام" خشک شود و سرم گیج برود...به این که آرام بنشینم کنار خانه ی آسمانی اش و خیره شوم به قطعه ای از بهشت...آقا مرتضی...سید مرتضی صدایت می کردم...یادت است؟انگار دوست نداشتی که خودت از زبانم انداختی اش...یادم نمی رود آن حرف های آبی فیروزه ای را...نوشته بود:""برای یکی پدر است، برای یکی برادر، برای یکی رفیق...و برای من اما همسفر است...و برای تو...ما صدایش می کنیم مرتضی...تو هرچه دوست داری صدایش کن...""دلم برایت تنگ شده.....خیلی.....به خدا قسم می شود سر خاکت زیارت امام رضا خواند....و من چقدر حس کرده ام این را....چقدر باران آن روز......چ ق د ر حرف ها را در گلویم خفه کرد.....دلم می خواهد سرم را بگذارم روی خانه ی سنگی ات و خالی کنم تمام بغض های سنگی ام را...دلم بال می خواهد....خودت خوب می دانی...من پای قول هایم نمانده ام...اما...دعایم کن...خرابم...خیلی...من یک وجب از خاک این کشور را...با دنیا عوض نمی کنم...حتی اگر........
۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۵۱
غـ ـزالــ