.

۱۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خیلی از وقت ها؛ تلاش میکنیم مفهومی را برای کسی با هزار و یک ابزار؛مثال،حرف و حدیث و روایت قابل هضم کنیم. که می بینیم نمیشود...


در مقابلش هم خیلی وقت ها راهنمایی ها و مشاوره ها و توصیه هایی را به کسی کرده ایم که شناخت دقیق و پخته ای از شرایطش را نداشته ایم...بعضا خودمان که در آن موقعیت قرار گرفته ایم؛ دیده ایم چه اندازه سخت؛ و چه قدر طاقت فرسا و غیرقابل حل بنظر میرسد...


بنظر من سقف شناخت اصلا وجود داشتنی نیست...

راستش را بخواهید من حرف هیچ مشاور و دوست و... را صددرصد قبول ندارم.

آدم هایی که به اندازه ی اثرات انگشتشان متفاوند را چطور میشود با یک معیار سنجید؟...

چطور میشود به یک شکل قضاوت کرد و نظر داد؟...


خدایا... تو چقدر کارت سخت است...


پی نوشت:


در کتاب "شناخت" از شهیدمطهری آورده اند:


"ابزارِ شناخت چیست؟یکی از وسائل و ابزارهای شناخت برای انسان "حواس" است.انسان دارای حاسّه های متعدد است:حس باصره،حس سامعه و...اگر فرض کنیم انسان فاقد همه حواس باشد فاقد همه ی شناخت ها خواهد بود.جمله ای است که از قدیم الایام معروف است و شاید از ارسطو باشد: مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ علماً ... هرکس که فاقد یک نوع حس باشد،فاقد یک نوع شناخت است.اگر انسان کورمادرزاد به دنیا بیاید،امکان ندارد که از یکی از رنگها،شکلها یا فاصله ها تصوری داشته باشد.با هر لفظی یا لغتی بخواهید برای یک کورمادرزاد یک رنگ را تعریف کنید برای شما امکان ندارد."


این است که گاهی هرچه میکنی طرف مقابل حرفت را نمیفهمد...


۱۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۴
غـ ـزالــ

آدم باید بیاید...بنشیند گوشه ی خانه ات...زانوهایش را بغل بگیرد و بگوید ببخش...

ببخش همه ی گناه هایی که نعمت های تو را برای من عوض کردند ،

ببخش آن هایی را که پرده ی حرمت بین من و تو را خط انداختند؛

ببخش ظلمی را که به خودم کردم...

ببخش نادانی ای را که جرات گناه را به دلم داد... و تجرات بجهلی...


تهش هم باید آدم سرش را بیندازد پایین و بگوید به همه ی نداری ام ببخش...ببخش که جز "امید" به تو سرمایه ای ندارم و جز "اشک" سلاحی...*


پ.ن: یا سریع الرضا...یا سامع الشکایا...آدم اگر از خودش شکایت داشته باشد؛ جز در خانه ی تو کجا برود؟...


از دست دیگران به کناری گریختم

      از دست خویشتن به کجا میتوان گریخت؟....


شب های جمعه...باید روضه ی علی اکبر(ع) را هم گوش داد... 

جهاد اکبرت این دل بریدنه...


* از عاشقانه ترین دعاها..."کمیل" است...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۸
غـ ـزالــ

من خوشبخت ترین آدم این حوالی ام...


که تو رفته ای حرم امام من؛ اولین لحظه ی دیدن گنبد، سلام که داده ای، 

اشک که راهش را باز کرده سمت چشم هایت؛

مرا یادت آمده است...

که سه بار گفته ای "برای فاطمه"...

.

.

.

.

و سلاحه البکاء...


پ.ن: این پست شرح بهترین اسمسی بود که این روزها افتاده روی گوشی ام...


ته نوشت: آدم باید بیاید بنشیند صحن جمهوری...بی قراری هایش را بگذارد جلوی ازدحام پنجره فولادت و برود...


۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۷
غـ ـزالــ

گفت چرا کارهای فلانی رو دوست نداری؟

گفتم چون نگاهش رو دوست ندارم...

اگر ذوق و استعدادی هم خدا به آدم داده؛ منصفانه ش اینه که در راه خودش هم استفاده بشه...


" هنری که در خدمت دین نباشه ارزش نداره"  ....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۳
غـ ـزالــ

آدم "حدیث کساء" را که می خواند؛ 

دلش میخواهد وقت هایی که دلش سردش است؛

چادرت گوشه ای جا برای بی قراری هایش داشته باشد...


چادرت را بینداز روی دلم مادر... 

دارد میلرزد....


پ.ن: "جان پناه" یعنی تو !

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۳۹
غـ ـزالــ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۳۵
غـ ـزالــ


[۱] من همیشه به تصمیم اول ، احترام میگذارم . تصمیم اولی که به ذهنت میزند ، با همه ی جان گرفته میشود . تصمیم دوم ، با عقل ، و تصمیم سوم با ترس ... از تصمیم اول که رد شدی ، باقی اش مزه ای ندارد...

[۲] زیاد تو زندگی خطا کرده ام، خیلی بیشتر از تو؛ برای همین با آدم خطاکار راحت ترم. آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نغلزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می دانم. خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آک بند در آمد، فلزش معلوم می شود، اما فلز خطا کرده رو است، روشن است...

[۳]  ایراد از کروکِ بازِ مرسدس نیست. ایراد از باد نیست که داخل اتاق اتومبیل کوران می کند و می چرخد. ایراد از زلفِ آشفته هم نیست. ایراد از زنی ست که بلد نیست درست رو بگیرد.

[۴] گل گیر هایت سفید شد ولی آخرش نفهمیدی که همه ی حساب عالم ، همان جوان مردی است ... باقی ش سی چل کیلو گوشت و دنبه است.

《قیدار / رضا امیرخانی》

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۴
غـ ـزالــ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۳
غـ ـزالــ
پرسوز و گدازتر از تمام روضه های شهادت شما؛ همین اسم مذهب "شیعه جعفری" در تمام فرم های کاغذی ست... که مرا وصل میکند به شما .... من کجا و شما کجا؟...

بین تمام حرف های شما ،
این حدیث بیشتر از همه دلم را لرزانده است...

نفوذ گناه بر روح صاحب گناه، از نفوذ کارد در گوشت سریع تر است ...

میشود دستم را بگیری این روزها آقا؟...
میشود حواست به ایمان لب پرتگاهم باشد؟...


+ شهادت موسس مذهب مان...تسلیت...

آن قدر همه ی شعرهای شهادت امام صادق(ع) گریزی زده بودند به شهادت مادر(س)...به دست های بسته...به کوچه بنی هاشم...که دلم تاب نیاورد هیج کدامش را بگذارم اینجا...
اینجا نباید روضه ی باز خواند... حقش ادا نمیشود...
۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۲
غـ ـزالــ

خدایا...چگونه تو را بخوانم در حالی که م ن...منم؟...

چطور کلمه به کلمه تو را صدا بزنم و پناه بیاورم سمت تویی که عظمتت را نشناخته ام؟...

از زبان همان منی تو را بخوانم که نه حکمتت را میفهمد و نه معنای رافت و رحمت بی مثالت را آن چنان که باید درک کرده است؟...


اصلا چطور میشود با این کلمه های ناقص و این زبان پر گناه؛ تو را خواست؟...

تو زبان چشم ها را خوب بلدی...زبان خیس و صادقانه ی چشم هایی که تو را ندیده اند ولی مومن اند به بودنت...

 و بنده ای که راه دیگری بلد نیست...و سلاحه البکاء...

تو ولی جنس بی قراری های منشا گرفته از بی پناهی را میشناسی ؛ غربت ریشه دوانده در بغض ها را از بری... و همان زبان چشم های مان کافی ست...


+ مرا ببر به خودم...آن منی که خالق آنی


خیس نوشت:

نه فقط جمعه ها...هرروز روز شماست آقا . . . 

دیروز پرونده ام را داده اند دستتان و باید حالا سرم را بیندازم پایین...


خدایا...بخاطر من و همه ی " عجل لولیک الفرج" هایی که لقلقه ی زبان مان شده نه ؛ بخاطر حال بد این روزهای جهان؛ باقی مانده ی نبودنش را ببخش به ما...

معنی چشم انتظاری را نفهمیدم ولی

جان مادرهای مفقودالاثرها العجل...


...................................

عنوان؛ مطلع دعای مقاتل ابن سلیمان از زبان امام سجاد(علیه سلام)است...

+: مصرع از محمدعلی بهمنی



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۹
غـ ـزالــ