.

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد....

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۳۴ ق.ظ
این روزها یک کارت کوچک سنجاق شده به جیب روپوش سفیدم.آموزش دانشکده کنار اسمم یک "دکتر" نوشته و زیرش اضافه کرده کارآموز بخش هماتولوژی.یک.جوان است.خیلی جوان. 30 سال هم ندارد.با یک کت چرم قهوه ای در درمانگاه نشسته جلوی میز استاد می گوید کارمند باشگاه انقلاب است.سه ماه است سر کار نرفته است.استاد بهش میگوید همچنان دیگر سر کار نرود.جوان است.خیلی جوان.موهای سرش ریخته.از ابروهایش هم چیز زیادی بالای چشم هایش نمانده است.استاد مهرش را می کوبد پای دفترچه بیمه اش.خداحافظی می کنند بروند.مادرش کمی تعلل میکند و پسرش که کمی آن طرف تر می رود، آرام از دکتر می پرسد وضعش چطوره؟!- خوب نیست...متاستاز تمام بدنش را گرفته.زیاد زنده نمی ماند.این ها جواب استاد است و در ادامه اش غم می دود توی چشم های مادرش.مادر است دیگر...مادر یک جوان.خیلی جوان.هنوز سی سالش هم نشده است...سرطان.با منشا ناشناخته...دوروی تخت مینشیند و ما پرده را میکشیم.شالش را در می آورد و ما معاینه اش میکنیم.یکی از لنف های گردنش خیلی بزرگ شده.توده ی سفتی که با علائم سرماخوردگی ایجاد شده و دیگر از بین نرفته.17 ساله است.با یک پالتوی صورتی و یک لبخند معصوم...استاد می گوید باید بروند درش بیاورند.خوش خیم است.مادرش گریه دارد.خیلی.سهاستاد معاینه اش می کند.چیزهایی توی دفترچه بیمه اش می نویسد و پایین اش را مهر می زند.بعد می گوید میتوانم سوالی بپرسم؟کلیه تو چند فروختی؟آرام می گوید دقیق نمی دانم.حدود 12 تومن.چهارجوان است.خیلی.با موهای مشکی و لبخند تلخ.بیست و سه چهار ساله میخورد.ولی خودش میگوید 29 ساله ست.استاد می پرسد ازدواج کرده یا نه. نه ای میگوید و مادرش نگران تر میشود.استاد اصطلاحی را پیش ما به کار می برد و می گوید نگران چی است.از طرز نگاهش و تلخ بودن لبخند آزاردهنده اش میفهمم متوجه منظور دکتر شده است.فکرکردم لابد زبانش باید خیلی خوب باشد.هاچکین دارد.مادرش بغضش رسیده به چشم هایش.خیلی سریع.استاد توضیح میدهد داروهای شیمی درمانی منجر به ناباروری میشود.ازدواج کردن یا نکردنش را به این خاطر پرسیده استبیمار بعدا میگوید دندانپزشک است.تازه از آمریکا آمده است.تلخ است...لبخندهایش را میگویم.خنده هایش حالم را میگیرد.از روحیه ی خوبش نیست.از حس حفظ غرور برای نشان دادن محکم بودن است.حفظ ظاهر...فردایش توی بخش هم خنده هایش حالم را بهم میزند...پنجاستاد دارد بهش میگوید 4 دوره درمانش طول میکشد.هردوره 25میلیون هزینه اش میشود.60 ساله میخورد.دخترش میگوید هلال احمر گفته 3 ماه دیگر داروها میرسد.اینجوری هر دوره 15 میلیون میشود.سه ماه دیگر دیر است.خیلی دیر.فردایش می بینم توی بخش شیمی درمانی را شروع کرده است...ششاینجا پر است از ادم هایی که ذره ذره می نشینند و از دست رفتن عزیزشان را نگاه می کنند...ذره ذره...حالم....گرفته میشود این جا....خ ی ل ی
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۱۲/۱۴
غـ ـزالــ

نظرات  (۹)

خدااای من
خیلییییی داغون شدم این پستت رو خوندم
تو بیمارستان بودن هم ادمو داغون میکنه هم محکم
خدا انشاالله همه ی مریض ها رو شفا بده
الهی امین
پاسخ:
عزیزم.... الهی آمین...
خدا قوّت!
من همیشه به پزشک‍‌ها و قدرتِ روحی‌شان فکر می‌کنم. این که هر روزه با چه حجمی از غم برخورد می‌کنند!
بیش از همه هم بخشِ کودکان برایم تابو است...

من چهل روزه در بیمارستان زندگی کردم و هنوز عوارضش با من است. شاهدِ مرگِ چندین نفر بودم و...

تو با این همه احساس، خیلی شجاعت به خرج دادی که این رشته را انتخاب کردی.
پاسخ:
نیلو جانم...واقعیت اینه که پزشکی منو انتخاب کرد...به هیچ وجه انتخاب خودم نبود...
سلام عزیزِ دلم؛
اوهوم؛ من هم خیلی از الهام سراغتو گرفتم و ازت پرسیدم. جات خیلی خالی بود، گلم. من هم! من هم خیلی دوسِت دارم رفیقِ قدیمی. تو خیلی وقت‌ها عمقِ حرف‌هامو فهمیدی...

چارچوبِ الهام مگه چیه؟ منظورتو نفهمیدم. :)
دکتر جونم!
...
...
در مورد متن که هیچ حرفی ندارم...
.
میشه لطفا دعا؟؟؟
پاسخ:
چشم عزیزدلم. تو هم برای من دعا کن
همه ی سعیت رو بکن که بتونی به این آدما که تمام وجودشون رنج و درده، کمک کنی... حتی در حد یه لبخند که به دلشون بشینه، تو می تونی بشون کمک کنی... از رنج هایی که می کشی، استفاده کن...
پاسخ:
الهام من.....
چه تلخ ،
چه سخت ...
من از بچگی از شنیدن درد و بیماری و گرفتاری های دیگران حالم بد می شد. حالا هم با خواندن این پست دیوانه شدم! وحشتناک است. البته بسیاری از امراض و مرگ ها بر اثر گناه! است ولی شما دکاتره ی جدید هنوز باید در کف فهم این نکته و ربطش با نظام علیت باشید:)))
دوم اینکه هر کسی که این پست شما را بخواند و با توافقنامه ننگین لوزان مخالف باشد دیوانه است. اگر چه دل بستن به کفار برای حل اساسی مشکل مسلمانان! پاک کردن صورت مسئله است. سنائی خوش گفته که بدین تقریب فرموده: چو علمت هست خدمت کند که ننگ آید/ گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا.
راستی حافظه شعری شما و این همه اشعار نو متناسب با نوشته ها دم دست و دم ذهن حاضر دارید جای تحسین دارد.
پاسخ:
از اینکه من چقدر دلم برای کامنت ها و نوشتن های شما تنگ شده ، بگذریم....
راستی یادم رفت بگویم من با اینکه طاقت شنیدن دردهای جسمی و مادی دیگران را نداشته و ندارم ولی به اقتضای شغل! طلبگی گرفتار بلای! بزرگتری شده ام
شنیدن بلاهای عجیب و غریب روحی مردم. چیزهایی که در قوطی هیچ عطار و کشکول هیچ درویشی یافت نمی شود و شاید سی درصد آن ها هم به گوش روان شناس ها و روان کاوها نرسد. چاره ای نیست. مجبورم که نکرده بودند دکتر؟!
البته این از ضعف نفس است. قوی النفس ها هم طاقت شنیدن این گونه دردها و هم طاقت آن گونه دردها را دارند.
!
پاسخ:
من ابدا طاقت درد دیگری رو ندارم. به همین خاطر؛ اگر کاری ازم برنیاد دو حالت داره. یا کلا بی خیالش میشم.دور میشم... یا اینکه نگرانی ش ذره ذره منو هم آب میکنه...
... :(