.

۲ مطلب با موضوع «تا ثریا می رود دیوار کج» ثبت شده است

بگذار آخرش را اول بگویم ، 
آخرش که نه؛ بگذار از وسط هایش برایت بگویم. 
یک روز صبح که چشمت را باز میکنی ، می بینی چیزی روی انگشت چهارم دست چپ ت سنگینی میکند؛ تازه یادت می افتد با یک حلقه ی فلزی و یک "بله" همه چیز شروع شده است.

دختر و پسرش فرق ندارد، واقعیت این است که هیچ کدام شان درست تربیت نشده اند...
دختری که از روزهای اول شکل گرفتن شخصیتش کسی یادش نیاورده که تو؛ قرار است فقط دختر باشی...کسی نقش های مرتبط با نعمت دختر بودنش را شفاف برایش کالبدشکافی نکرده، کسی نگفته تو قرار است همسر باشی...قرار است مادر باشی...و این چیزی فراتر از یک اسم است...

واقعیت این است که در جامعه ای زندگی میکنیم که دخترهای مان ، این را نفهمیده اند...و طبق همین تفکر، و با همین رویه ی تربیتی، نمیشود از دختری که بنابر بلوغ اولیه ی عقلی اش، 9سالگی تکلیف میشود و به فاصله ی دو-سه سال بعدش به بلوغ جنسی می رسد، و به لطف فرهنگ غلط جامعه تا اواسط دهه سوم زندگی اش مجرد است، توقع "پاک" بودن و پاک ماندن داشت...
اصلا بعید نیست که ببینیم در و دیوار اتاق دختری پرشده از عکس های خواننده و هنرپیشه محبوب اش و کشیده شده تا فن پیج ها و کامنت ها و... اصلا بعید نیست اگر از گوشه و کنار مقاله ها و از زبان مشاورین مدارس بشنویم، تعدادزیادی از دختران در سنین راهنمایی حداقل یک بار به نوعی ارتباط جنسی را تجربه می کنند.دور از ذهن نیست...
وقتی نیازی برای کسی مطرح شده باشد و هدف آن برایش روشن نشده باشد ، سردرگمی اش حتمی است.
نیاز به محبت کردن و محبت دیدنش را یا به غلط با ارتباطات عمیق عاطفی با دوستانش مرتفع میکند و یا به ابراز علاقه های مسموم پسرهای جامعه ی اطرافش بها می دهد...

از آن طرف با پدر و مادری مواجهیم که نمی دانند نیازهای بچه های شان در بهترین لباس و بهترین مدرسه با شهریه های چندمیلیونی با هدف قبول شدن در فلان رشته تاپ دانشگاهی ؛ خلاصه نمیشود...
با دختر و پسری مواجهیم که نقش های شان را نفهمیده اند...دختری که نفهمیده احساسش باید دست نخورده و ناب باقی مانده باشد و پسری که درک نکرده چرا باید کنترل نگاهش دستش باشد...
 دختری که یاد نگرفته ظرافت جسمی و لطافت روحی اش چه نقشی در همسر داری و تربیت فرزند می تواند داشته باشد؟!
و پسری که هنوز نفهمیده مسئولیت پذیری چه انشعاباتی دارد و قرار است به کجا ختم شود ؟ ...
از دختری که در جدی ترین و بهترین زمان ازدواجش در توقعات مردم پسند و توهمات عشقی و یا از آن طرف در تفکرات فمینیستی اش غرق شده، میشود توقع یک انتخاب درست داشت؟...
از پسری که در بهترین سال های جوانی اش اصلا دنبال متاهل شدن و پذیرفتن مسئولیت آن نیست؛ و معیارهایش در ظواهر و تجملات عوام پسند و نیازهای فرعی زندگی غرق شده؛ میشود انتظار انتخاب عاقلانه داشت؟
جامعه مان دارد از بی شعوری رنج می برد...
دختر و پسری که تا آخرین درجه و در تاپ ترین رشته و بهترین دانشگاه کشور درس خوانده اند و حالا گذشته از اینکه بازده عملی و مفید علمی دانشگاه های ما چقدر است، متاسفانه آخرش با کسانی مواجه میشویم که در بهترین سال های نوجوانی و جوانی شان فقط درس خوانده اند و به رشد شخصیتی و روحی قابل قبولی نرسیده اند...
جامعه ی تحصیل کرده ی مدرک گرای فاقد شعور. (یک سری فحش دیگه هم بلدم که از اتاق فرمان اشاره میکنن جاش اینجا نیست:D) 

حالا تصور کنید این دو ؛ با تربیت غلط و با فرهنگ ها و رسوم غلط تر؛ عاقدی وکیل شان میشود و به عقد دائم هم در می آیند.عیب و ایرادها تازه شروع میشود...تازه چشم های شان را باز میکنند و می بینند فقط عشق برای زندگی کردن کافی نبوده....فقط نمیشود با پز مدرک و شغل و جایگاه اجتماعی زندگی کرد...نتیجه این میشود که دادگاه ها پر میشود از زوج های جوانی که هنوز مهر عقدشان خشک نشده و سفیهانه تر پدر و مادرهایی که به جای حل مشکل؛ به تصورات و توقعات بچگانه ی عروس و داماد دامن می زنند و با دست خودشان اختتامیه ی تلخی برای زندگی آن ها تدارک می بینند.

 ته نوشت: به بچه های مان یاد نداده ایم دختر و پسر قبل از پذیرش هر نقشی باید "پاک" باشند...یاد نداده ایم "دل" نباید کلکسیون هرزگی ها و عشق های کاذب ریز و درشت شده باشد.اغلب پدر و مادرها از اولویت ها سر در نمی آورند...نمی دانند کمال گرایی و تجملات و تصورات غلط؛ چطور می تواند نه فقط زندگی بچه ی خودشان؛ بلکه تیشه به ریشه ی تربیت صحیح چند نسل بزند ...

پی نوشت : از پدر و مادری که بزرگترین نگرانی زندگی شان، دغدغه ی "نان" و مشکلات اقتصادی اولیه است ، میشود توقع داشت دغدغه ی تربیت اصیل و فرهنگ بچه ها را داشته باشند؟...

درد نوشت :نه دخترها و نه پسرهای مان؛ برای تشکیل یک زندگی درست و بهنگام؛ تربیت نشده اند... می بینیم که تصمیم ها و تفکراتی که باید آخر دهه دوم زندگی هرکسی به جایگاه حضور و ظهورش برسد، اواخر دهه سوم زندگی هم هنوز تکامل و پختگی لازم را ندارد ....

 نکته نوشت:نگید که نمیدونین دهه دوم زندگی میشه 10تا20 سالگی و دهه سوم میشه 20 تا 30 سالگی :)  یه نفس عمیق: خب از اتاق فرمان اشاره میکنن از منبر بیام پایین بسه مثل اینکه :D
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۳۱
غـ ـزالــ
حوصله ی مقدمه چینی را خیلی وقت است دیگر ندارم...
واقعیت تلخی گریبانگیر جامعه ی مان شده...در تجربه های مراسم های خسته کننده خواستگاری؛ به وفور دیده ام پسری که مقابلم قرار گرفته هنوز نمی داند یک زندگی مشترک را چطور میشود پایه ریزی کرد...
همیشه در وهله اول از طرف مقابل خواسته ام خودش را معرفی کند...در جواب هایش دنبال اولویت های زندگی اش گشته ام...
یکی خودش را با مدرک تحصیلی اش از فلان دانشگاه معرفی میکند و دیگری با موقعیت کاری. حتی مورد داشتیم گفته دایی من نماینده مجلس هستند. :))) کس دیگری خودش را با خانه ای در سعادت آباد معرفی میکند و دیگری با 6 عدد عناوین شغلی و عرفی.

کمتر از انگشت های یک دست، کسی را دیده ام که دارایی اش فراتر از مدرک و منصب و شغل خاص و امکانات رفاهی زندگی باشد...کمتر کسی را دیده ام که دغدغه های دوم و سوم اش لااقل "امام زمان"ش باشد...غیرت دینی اش باشد...فرهنگ لب مرز نابودی مان باشد...کمتر کسی را دیده ام که سرمایه اش خوش خلقی و ایمانش باشد...که دارایی خودش را صداقت تزیین شده با امانت داری اش بداند...که روی اصول پافشاری کند ...

 درد اینجاست...که این ها را ندارند و احساس ضعف نمی کنند..... نظام عرضه و تقاضاست...وقتی دخترهای جامعه ما و ایضا خانواده های آن ها انتظارات شان همین قدر دم دستی و کم ارزش میشود؛ وقتی پسری هرجا خواستگاری می رود اولین سوال طرف مقابل میزان حقوق و درآمد و امکانات زندگی اش میشود، وقتی داشتن خانه و یا فقدان آن جزو ملاک هایی ست که پشت تلفن و قبل از آشنایی با پسر مطرح میشود؛ نباید توقع رشد از این جامعه داشت...

مدت ها پیش کسی نشست روبه روی من، در معرفی خودش سه بار شاید بیشتر ذکر کرد که دکترای فلان رشته ست،هیئت علمی فلان دانشگاه و مدیر عامل بهمان شرکت پتروشیمی و کیس انتخابی برای سمت فرماندار بیسار شهر.حرف هایش که تمام شد، گفتم بر فرض تشکیل زندگی من و شما؛ برای من، شما فقط و فقط عنوان "همسر" را دارید...نه بیشتر؛ و نه کمتر...همه ی این القاب و عناوین برای جامعه ست...در نقش همسر بودن چی؟...واقعا حرفی برای زدن نداشت...( فقط آخر اون یک ساعت و پنجاه دقیقه ای که حرف زدیم گفت شما خیلی خوب صحبت میکنید. خخخخخخ )

درست همین جا و با همین تفکر است که نمیشود از عروسی فلان مدل و جهیزیه بهمان شکل و... گذشت...زندگی های نمایشی مردم پسند!!

  جامعه دارد کلا به سمت عوام پسند شدن پیش می رود. نتیجه اش میشود زندگی هایی که فقط از بیرون و از نگاه اطرافیان قشنگ و همه چیز تمام اند...نه در مدرسه و نه در دانشگاه های ما؛ هیچ قسمتی از اصول همسرداری تدریس نمیشود...آمار مطالعه هم که چیزی نزدیک به صفر است! و لابد از برنامه هایی مثل خندوانه و دیگر لودگی های بی اساس صداوسیما باید جامعه ی ما چیزی یاد بگیرد!!
درد اینجاست که این ها قشر مثلا مذهبی جامعه ما را تشکیل می دهند...فردا همین ها ازدواج میکنند؛ پس فردا با همین تفکر بچه دار میشوند...با همین رویه فرزند تربیت می کنند و در نهایت اولاد همین تفکر قرار است همسر بچه های من باشند :))))) (نخند اعصاب ندارم ! در این حد آینده نگرم من)

 آجرهای اول زندگی های مشترک دارد کج بنا میشود....به خدا داریم کج می رویم....

پ.ن : شعار زده نیستم...نمیگم اونا مهم نیستن...بحث سر اولویت هاست...

ته نوشت: کجای حرفم میتونه اشتباه باشه؟...ممنون میشم عنوان کنین...

خنده نوشت : آقا من هروقت از این حرف ها می زدم برادرم یه نگاه عاقل اندر سفیهی به من مینداخت میگفت باز این ادای آدم های باشعور رو درآورد:)) در همین راستا خدا همسری به ایشون عطا کرد 10 درجه فلسفه چین تر و منتقدتر از من نسبت به جامعه :D .

مادرانه نوشت: اولین بار...من 5روزه بودم که تولد شما بود حضرت مادر(س)...دخترک پنج روزه ای که هم اسم شما بود...مادری کن و بگذار تا ابد اسم شما رویش بماند....

آخر نوشت: عیدتون مبارک...
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۶
غـ ـزالــ