.

من و جدا شدن از کوی تو...؟ خدا نکند...

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۲۱ ق.ظ
یادم نمی آید اولین بار که آمدم حرمت کی بود...اما آن روزی که دلم در حرمت لرزید را خوب یادم است،سال ها پیش مرا آوردی نشاندی گوشه ی حرمت...از سال ها پیش شناخته ام ات...آفتاب با خجالت داشت از پشت گنبدت بیرون می آمد،نشستم، وقت وداع بود...تمام بودنم را باریدم...آخ که یادآوری اش هم دلم را میلرزاند...زل زدی توی چشم هایم و من سرم را پایین انداختم...این همه سال آشفتگی بی سامان بس نبود؟!واقعا کسی هست آمده باشد حرمت،سر بی کسی اش را بر آستانت گذاشته باشد، و هربار با دیدن عکس گنبد و صحن هایت دلش نریزد؟!کسی هست که با یادآوری نگاه های مهربانت بغض گلویش را نگرفته باشد؟!چرا؟ چرا این قدر تو مهربانی؟!!چادرم را محکم کردی روی سرم...شمرده شمرده گره از بغض هایم باز کردی،بی آن که متوجه باشم، با برآورده کردن آرزوی تمام عمرم راهی ام کردی...هربار پای دلم لغزید دستم را گرفتی،دانشجو که شدم،وارد خوابگاه که شدم، عکس حرمت را زدم به دیوار اتاق.هر از چند گاهی یک نفس پر از آه کشیدم و خیره شدم به گنبدت و سرم را انداختم پایین...حالا هم که "چو بید بر سر ایمان خویش میلرزم..."باز هم تمام امید دل آشفته ام تویی...اگر نگاهت را ازم بگیری، من... من ......پ.ن:عیدتون با تأخیر مبارک.دعا کنید لطفا...برای گرد بغض پاشیده شده روی شیرینی هایی که قرار بود بعد از عقدشان در حرم بین زائرهای خواهرش پخش شود...دعا کنید اگر صلاح هم هستند...بمانند و اگرنه هرچه زودتر تمام شود بهتر...برادرم را میگویم...:(
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۲۸
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۸)

آفرین خیلی وبلاگ توپی درست کردی من همیشه دنبال یه همچین وبلاگهایی هستم. خوشحال می شم با هم تبادل لینک 2 طرفه داشته باشیم. خودت حتما میدونی تبادل لینک 2 طرفه توی افزایش بازدید خیلی تاثیر داره.
عقیق حونم بمیرم نبینم بغضتو

ایشالاه مشکل داداشت حل میشه بسپرش به امامی خیلی دوسش داری و دوستت
پاسخ:
ممنون عزیزم...
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۳۷ طهورا احمدی
خیلی وقتا واسه حرفای دل نظر نمیذارم اما وقتی پای درد و دل واسه امام رضا میاد ....


....

یا غریب الغربا...یا قریب الغربا یا قریب القربا....

فقط همین...
چه حال آشنایی داشت متنتان بانو



ایشالا هرچی صلاحه همون واسشون پیش بیاد
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۵۱ آفـتابـــــــ گـردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلآم عقیق


دل نگرانت بودم...بالاخره آپ کردی ولی خب تا خدایی به این بزرگی داری، چه نیازی به دل نگرانی کسی به این ناچیزی...



نگرانشان نباش

حافظ وظیفه ی تو دعا گفتن است و بس

دعایشان می کنم و شما را نیز
ان شا الله هرچی پیش بیاد خیر باشه
الخیر فی ما وقع...
حرم رفتی سفارشمو میکنی؟؟
نبودی جات خالی بود
چن باری اومده بودم اینجا بهت سر بزنم بخونم ولی نمیدونم چرا حسش نبود چیزی برات بنویسم
پاسخ:
شما همیشه لطف داشتید بهم... تشکر. چشم.بیاین برای هم دعا کنیم...
ی چیزیم بگم؟ اصن مثه این دهه هفتادیا نیستی
خوشبحالت بنسبت سنت خیلی موفقی
همیشه حسرت عمر تلف شده و روزای رفته امو دارم
پاسخ:
اتفاقا من نسبت به هم سن و سالام خیلی عقبم... حسرت خیلی بده... منم گاهی درگیرشم متاسفانه...
منم با خیلی تاخیر تبریک می گم.
...
۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۲:۳۰ من ، بی تو
ان شاء الله هر چی صلاحه..
سلام، عقیق کجایی دختر بیا دیگه
کامنت قبلی اسم وبلاگمو تو قسمت ایمیل نوشته بودم خخخخخخخخخخ
۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۱:۰۷ یکی بود هنوزم هست...

اولین بار را یادم نیست

اما آخرین بار را خوب به یاد دارم ....


+ دعایشان میکنیم

بغض پاشیده شده روی شیرینی....بغضم گرفت من این روزها زیاد بارانی ام
برای برادرت دعا میکنم...
پاسخ:
برای خودت هم دعا کنی شاید بد نباشد!;-);-)
سلام. خوبی فاطمه؟ کجایی ؟
من و جدا شدن از کوی تو؟؟؟ خدا نکند...

خیال کن که غزالم... بیا و ضامن من شو
عقیق دعوا میخوای؟!!
کجایی؟ چرا نمی آپی؟؟؟!!!
پاییزتان گرم و دلچسب عقیق