.

"گرفتار تر"

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ب.ظ

ساعت11شب بود...

حالش بد بود...خیلی بد.

ست سرم را وصل کردم و دیازپام را کشیدم توی سرنگ. از بالا تزریق کردم توی سرم و آرام هواگیری اش کردم.

نگاهی به دستش انداختم و بعد از "بسم الله" سوزن را وارد ورید "مدین کوبیتال" کردم.خون زد بیرون...اتصالات سرم را کمی جابجا کردم و خون که برگشت مطمئن شدم توی رگ زده ام...


یک دور کامل عوارض دیازپام را توی ذهنم مرور کردم...بیست میلی گرم دیازپام کم نبود...


چند ساعتی گذشت...بهتر نشد...درد از حد تحملش بالاتر زده بود....


از ضد دردها "کتورولاک" را انتخاب کردم...ساعت توی هال میگفت دیروقت است...2نصفه شب...


حاضر شدم.چادرم را سرم کردم بروم داروخانه.تنها نمیشد رفت.تنها نرفتم.


کتورولاک را هم کشیدم توی سرنگ و تزریق عضلانی...20ثانیه تزریق آهسته.

عوارضش را که سرچ کردم خیالم راحت شد.

اثر کرد...نفس راحتی کشیدم .... اولین تجربه ی تجویز و تزریق ام بود...

×××


آن شب را وسط آن همه استیصال به تو فکر کردم خدا...

که اگر نخواهی...اگر دلت نباشد هیچ مسکنی تسکین نمی دهد و هیچ ضد دردی آرام نمی کند...


حالا هم...بگذار دردها دست خودت باشد...مثل همه ی نفس های عمیقی که شبیه "آه" اند و اگر تو نخواهی حتی بالا هم نمی آیند...

تو حواست به دل و جان نازک بنده هایت هست...حواست به آستانه ی تحمل درد و مرز باریک بین صبرها و کم طاقتی هایشان هست...


پ.ن: آدمیزاد یک وقت هایی از خودش بدش می آید...


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۲۸
غـ ـزالــ

نظرات  (۷)

۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۷ پسر انسان
وقتی متوکل است
وقتی دغدغه مند است 
از خودش بدش نیاد!
فقط با نفسش مبارزه کند.

جزاکم الله خیرا
پاسخ:
بله...
انشالله...
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۵ ط. حاجی علیخانی
چقدر ترس داره اولین بارها!
حال کی بد بود؟
پاسخ:
خواهرم...
اولین تجربه ها ترس دارن ولی خوبن...

(اون پست ها یادداشت هایی مثل دفترنوشت هام...به درد کسی نمیخوره جز خودم:)  )
چرا ؟ چرا اولین تجربه و تجویزت رو کردی ؟ اونم سر یکی از عزیز ترینا ؟

آمبولانس قحطی که نبود دختر ...

بعد اول تزریق کردی و بعد سرچ کردی عوارضشو ؟
من جای خواهرت بودم ....... که دیگه هیچی ! الآن نبودی دیگه :|
پاسخ:
اورِژانس بهم گفت این کارو کنم...
عوارض شو میدونستم...مجددا چک کردم خیالم راحت باشه
عارضه خاصی نداشت از اول.

وقتی جلوی چشمت ...

بابا الکی نیست ها!
سال پنجم ام ها...
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۳ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
نمیدونم چرا همین که خوندم یاد یه عزیزی افتادم

اللهم اشف کل مریض...

و اما نکته هم که خودتون گفتید

میمونه حواشی که این چی میگه؟
اولین تجربه ی تجویز و تزریق ام بود...

:)

پاسخ:
چرا حواشی؟ :)
خب من فکر کردم من در آوردی بوده همش و اینکه ننوشته بودی که این مربوط به چه سالیه که خانم سال پنجمی :)
پاسخ:
:)
مال همین هفته پیشه...
۲۹ تیر ۹۵ ، ۰۹:۳۲ کوثر متقی
قسمت آخر پست خیل آرامش بخش بود...
:)
پاسخ:
خب الحمدلله...
مثل همه ی نفس های عمیقی که شبیه "آه" اند

پسرم کوچک بود. هنوز دو سه کلمه حرف می زد مثل بابا و مامان و اینا.
یه روز انگشتشو کرده بود تو سوراخ قفسه ی کتابخوانه... کمی نوک یه انگشتش زخم شده بود.... بعد گریه می کرد و می گفت: خدا!
هی تکرار می کرد
به خانمم گفتم ما تا حالا بهش یاد ندادیم کلمه ی خدا رو؟! از کجا میگه....؟
یعنی فطریه؟!
خدا رو معادل آه و آخ گرفته بود
آه یکی از اسم های خداست.... حدیث شاید جعلی!



پاسخ:
چه کامنت خوبی بود این....

آه یکی از اسم های خداست .....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی