.

کاش من چیزهای بیشتری بلد بودم...

شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۴۱ ب.ظ
تو خلقتت بی نقص است خدا...از بنده هایت دو جنس را آفریده ای کنار هم...به یکی شان یاد داده ای دلگرفتگی را "داد" بزند، و به آن یکی فهمانده ای صادقانه ترین زبان برای دلی که میگیرد زلال اشک هایش است...شاید جای شان هیچوقت نباید عوض شود...اما اگر آن یکی دلش خواست این بار به جای همه ی فریادهای رسوب شده در گلو ؛ گریه کند، این یکی بلد نیست داد بزند...فقط بلد است برود کنج اتاقش کز کند و زانوهایش را بغل بگیرد و سرش را بسپارد به آستان خدای خودش _خدایی که این جور وقت ها مهربان تر میشود و کاری ندارد که این بنده اش چقدر بد است_کلا این یکی چیز زیادی بلد نیست...از کل دنیا فقط یک چیز بلد است...که به "درد" نمیخورد و فقط "درد" میکند...پ.ن : با من از دعاهای مستجاب نشده می گویند و حواس شان نیست دعایی نبوده اصلا و من هنوز نتوانسته ام دعا کنم...کبوترانه نوشت:آقای من کلاغ به دردت نمیخورد؟باز آمدم به سمت تو تا ضامنم شوی... اینکه تابلوهای سبز این شهر مرا به سمت "حرم مطهر" تو نمی رسانند؛ باور کن ظلم است به دلم...تو که مرا باور میکنی نه؟...این روزها از هیچ چیزی به اندازه ی جواب نه این سوال نمیترسم...بغض نوشت:خدای محکم و بی نقص من! حواست هست که من فقط یک خدا دارم؟!همین یکی هم اگر مرا دوست نداشته باشد ؛ من کجا بروم؟...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۵
غـ ـزالــ

نظرات  (۸)

چقدر اون کبوترانه نوشت عالی بود
پروانه ها ظریفن و بالاهاشون خیلی خیلی شکننده هستش ولی اگر پروانه ها نبودن طبیعت ناقص بود
همونجوری که صدای خروشان رود در دل کوه زیباس
همه ی ما زیبایم و اگر یکی ازاین زیبایی ها نبود طبیعت ناقص بود
حق هیچ پروانه ای درد کشیدن نیس
مثلا من نباشم دنیا تیره و تاره مگه نه؟
خدا حواسش به کنج اتاق هست
مطمئن باش
پاسخ:
گریه بهانه ای ست که عاشق ترم کنی شاید مرا کبوتر جلد حرم کنی ...
من روانی ِ بغض نوشت هاتم ...
پاسخ:
بیچاره ی دچار تو را چاره جز تو چیست؟...
هععی خدا...


...


همین یکی را هم اگر دوست نداشته باشی، من کجا روم؟

ترجمۀ ام پی تری گونۀ چند ده فقره از دعاهای امام سجاد...
پاسخ:
کلا من حس هام به دعاهای امام سجاد نزدیکه مثل اینکه... :)
با خوندم اون جمله مادرتون که فرمودن ما تو همه خواستگاری ها فقط این یکی رو اشتباه کردیم، یاد حرف خودم افتادم، حرفی که اون روز در منزل شما در جلسه خواستگاری در معرفی خودم بهتون گفته بودم، نمیدونم یادتون هست یانه. استیصالی که داشتم که چجوری بگم که بتونید بفهمید. گفته بودم "من مثل بقیه عادی زندگی نکردم، زندگی من پر از فراز و نشیب های عجیب بوده..." که خیلی هاش هم دست من نبوده...
حالا فکر کنم فهمیدین...
اگر گفتم حتما خدا نمیخواد، نه اینکه بندازم گردن خدا، خواستم مثلا شمارو اروم کرده باشم، من هم میدونم باید تلاش کرد و جنگید، همون قدر که شما نمی دونید من دستم بسته شد برای تلاش کردن و جنگیدن. (شاید هم بدونید)

دلم میخواست این هارو هم بگم بهتون.

حلال کنید کوتاهی های من رو

چقدر دوست دارم نحوه نوشتنتون رو
بسی حالم رو خوب میکنه خوندن نوشته هاتون
پاسخ:
بعد از یه مدت حال تون رو بد میکنه :) تجربه نشون داده... دوری کن از نگاه من این عشق مسری است شاید تو را به درد خودم مبتلا کنم....
فکر نمیکنم عقیق بانو...
پاسخ:
لبخند... انشاءالله...
چه خوب پس:)
پاسخ:
بله. ولله الحمد