هجده ساله بود...مادرش میگفت.شب عملیات شده بود. گفته بودند بچه است...نمی برنش...رفته بود پیش فرمانده . گفته بود من "سیدم" ، محرم ام ، چطور میشود نامحرم ها جلوتر از من سپر حریم عمه ام شوند؟...محکم گفته بود...خیلی محکم گفته بود...قبولش کردند...خیلی محکم قبولش کرده بودند ...هم بی سر رفت...هم پهلو ش ک س ت ه... و هم س و خ ت ه ...پ.ن : *شهید سید علی اصغر حسینی اصلا پای این روضه ها باید جان داد ....ته نوشت: این دل اگر کم است بگو سر بیاورم...