خیلی از وقت ها؛ تلاش میکنیم مفهومی را برای کسی با هزار و یک ابزار؛مثال،حرف و حدیث و روایت قابل هضم کنیم. که می بینیم نمیشود...
در مقابلش هم خیلی وقت ها راهنمایی ها و مشاوره ها و توصیه هایی را به کسی کرده ایم که شناخت دقیق و پخته ای از شرایطش را نداشته ایم...بعضا خودمان که در آن موقعیت قرار گرفته ایم؛ دیده ایم چه اندازه سخت؛ و چه قدر طاقت فرسا و غیرقابل حل بنظر میرسد...
بنظر من سقف شناخت اصلا وجود داشتنی نیست...
راستش را بخواهید من حرف هیچ مشاور و دوست و... را صددرصد قبول ندارم.
آدم هایی که به اندازه ی اثرات انگشتشان متفاوند را چطور میشود با یک معیار سنجید؟...
چطور میشود به یک شکل قضاوت کرد و نظر داد؟...
خدایا... تو چقدر کارت سخت است...
پی نوشت:
در کتاب "شناخت" از شهیدمطهری آورده اند:
"ابزارِ شناخت چیست؟یکی از وسائل و ابزارهای شناخت برای انسان "حواس" است.انسان دارای حاسّه های متعدد است:حس باصره،حس سامعه و...اگر فرض کنیم انسان فاقد همه حواس باشد فاقد همه ی شناخت ها خواهد بود.جمله ای است که از قدیم الایام معروف است و شاید از ارسطو باشد: مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ علماً ... هرکس که فاقد یک نوع حس باشد،فاقد یک نوع شناخت است.اگر انسان کورمادرزاد به دنیا بیاید،امکان ندارد که از یکی از رنگها،شکلها یا فاصله ها تصوری داشته باشد.با هر لفظی یا لغتی بخواهید برای یک کورمادرزاد یک رنگ را تعریف کنید برای شما امکان ندارد."
این است که گاهی هرچه میکنی طرف مقابل حرفت را نمیفهمد...