إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا؟!
خدایا...چگونه تو را بخوانم در حالی که م ن...منم؟...
چطور کلمه به کلمه تو را صدا بزنم و پناه بیاورم سمت تویی که عظمتت را نشناخته ام؟...
از زبان همان منی تو را بخوانم که نه حکمتت را میفهمد و نه معنای رافت و رحمت بی مثالت را آن چنان که باید درک کرده است؟...
اصلا چطور میشود با این کلمه های ناقص و این زبان پر گناه؛ تو را خواست؟...
تو زبان چشم ها را خوب بلدی...زبان خیس و صادقانه ی چشم هایی که تو را ندیده اند ولی مومن اند به بودنت...
و بنده ای که راه دیگری بلد نیست...و سلاحه البکاء...
تو ولی جنس بی قراری های منشا گرفته از بی پناهی را میشناسی ؛ غربت ریشه دوانده در بغض ها را از بری... و همان زبان چشم های مان کافی ست...
+ مرا ببر به خودم...آن منی که خالق آنی
خیس نوشت:
نه فقط جمعه ها...هرروز روز شماست آقا . . .
دیروز پرونده ام را داده اند دستتان و باید حالا سرم را بیندازم پایین...
خدایا...بخاطر من و همه ی " عجل لولیک الفرج" هایی که لقلقه ی زبان مان شده نه ؛ بخاطر حال بد این روزهای جهان؛ باقی مانده ی نبودنش را ببخش به ما...
معنی چشم انتظاری را نفهمیدم ولی
جان مادرهای مفقودالاثرها العجل...
...................................
عنوان؛ مطلع دعای مقاتل ابن سلیمان از زبان امام سجاد(علیه سلام)است...
+: مصرع از محمدعلی بهمنی