بعضی وقت ها دلم می خواهد جایی بنویسم که کسی از دنیای حقیقی "عقیق" را نشناسد...کسی نیاید اینجا سرزنش کند.کسی دو روز دیگر در دنیای حقیقی یقه ام را نگیرد و بیاورد پای نوشته هایم اثبات کند حرف هایش را.دلم داستان می خواهد.داستان که می نویسی کسی سعی نمی کند پیرنگش را ربط دهد به تو.دلم می خواهد خودم را بنویسم.بدون سانسور و بی واهمه.بعد به غرورم بر نخورد که این ها را نوشته ام.خودم را توجیه کنم که داستان است!دلم می خواهد هی نیایم اینجا و بنویسم و پاک کنم.......اصلن من با دلم مشکل دارم.حل نمیشود بغضم.حل نمی شوم.قبل ترها اما...در قهوه ی تلخ چشم هایت......بیا بگذریم.