... مثل زمانی که نیستی
يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۳۶ ب.ظ
کاش من یک عالمه واژه داشتم...کلی کلمه و حرف با حس های مختلف...کلی جمله های کوتاه و طولانی و کلمه های بی حوصله و غمگین...حرف های با انرژی و خوشحال، کلمه های دوست داشتنی و آروم...لااقل اون وقت میتونستم دو-سه تاش رو بدم به تو.که مال تو باشن...که برای تو باشن تو این روزهای پرمشغله و بی حرف...تو این روزهایی که...واژه نداری...که واژه ندارمکه واژه ندارم جز "خوبی، و چطوری" چیز دیگه ای ازت بپرسم...این روزها که وقتی برگ های پاییزی خش خش کرد زیر پامون هیچی نداشتیم به هم بگیم.هیچ حرف و واژه خاصی...کاش من یه عالمه کلمه داشتم...شاید اگر به اندازه ی انگشت های دست هم بود برای گفتن از حال تو کفایت میکردن...این بی واژه بودن بد دردیه...بد دردیه و نبودنت رو بهش اضافه کن..."نیستی" نیستی و خودت خوب میدونی چی میگم...پ.ن:1. روایت داریم که غیبت صغرای "عقیق" تا اطلاع ثانوی به پایان رسیده!2. از تاخیرمان پوزش می طلبیم.3. عقیق به بلاد غربت برگشت. :(4. پست دیگری برای اینجا آماده شده بود ولی این چند تا جمله تکراری داشت خفه ام میکرد.5. برای من "امام جواد(ع)" خاص است... خیلی خاص...به اندازه ی گلدسته های مسجد گوهرشاد...به اندازه ی ابرهای آسمان حرم پدرش...به اندازه ی روشنی شب های حرم طوس...به اندازه ی یک دنیا بغضی که پشت این جمله های بی کلمه...پشت این حرف های بی رنگ، خوابیده...ه م ی ن...
۹۲/۰۷/۱۴
سلام
الحمدلله رب العالمین بله بهترم، سپاس!