ارث پدری شان!
جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۵۳ ب.ظ
حس خوبی نیست،
اینکه دست که به کیبورد می بری هرچه بخواهی بنویسی، نتوانی.
یادت باشد که همه و همه را قبلا گفته ای...
این یعنی تو سر همان نقطه ی قبلی ایستاده ای...متوقف شده ای و جلوتر نرفته ای که حالا حرف جدیدی نداری...
وقتی هنوز به جایی نرسیده ای "توقف" اصلا چیز خوبی نیست...
***
دلم می خواهد بنویسم...
از "او" که جان باز بودن جلیلی را به سخره گرفت،
از کسی که گفت در مظلوم بودن اصول گراها همین بس که "علی مطهری" خودش را یک اصول گرا می داند.
دلم می خواهد بنویسم
از "سید حسن خمینی" و "زهرا مصطفوی" که خیال کرده اند انقلاب ارثی است!
و چون حتما بهشان ارث رسیده حالا حق هر حرفی را دارند.
مطمئنید همه ی تان سنگ انقلاب را به سینه می زنید؟؟؟؟
دلم میخواهد بنویسم
از "زنده باد بهار" مشایی
که نمی دانم چرا تازگی ها یادش افتاده زیر سایه سار ولایت فقیه به کسی نباید ظلم شود!
رد صلاحیتش را برابر با ظلمی انکار نا پذیر می داند!
باید بنویسم از کسی که گفت این دفعه نوبت بقیه ست که به نفع من کنار بروند!
آفرین!درست آمدی!اینجا همان مهدکودکی ست که فکر می کردی!
دلم میخواهد خیلی حرف های دیگر را بنویسم که جایش اینجا نیست!
فقط دارم فکر میکنم "او" چقدر خون دل می خورد این روزها...
دلبسته ی مولای خراسانی خویشم...
همین...
پ.ن:
اگر خبرها را نخوانده اید بایک سرچ ساده به جواب تان در مورد حرف های این پست می رسید.
(گاهی خبرها را که میخوانم می گویم خدمت یا قدرت؟؟مسئله این است!)
۹۲/۰۳/۰۳
من حالم بهم می خوره یکی انقد ارزش ها رو ریاکارانه خرج رسیدن به قدرت کنه...
می گفت بیشتر از بقیه ولایتی نباشم کمتر نیستم من ولایتی آزاده ام...