.

[ســــــــــــیـب...!]

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۰۸ ق.ظ
گاهی وقت ها یک  روز سرد پاییزی همین که یک نفر خاص بیاید دستت را بگیرد و بدون حرف آرام به چشم های ناآرام ات خیره شود، دیگر سردت نیست...هیچوقت.. حتی اگر تمام مدت به سکوت بگذرد... *** به اندازه ی یک چای داغ یک روز برفی زمستانی... -مثل گنبد برفی آن مسجد پشت کتابخانه و "برف ریز"- "دوستت دارم" و این دلگرمت نمی کند و من راه دیگری  را نمیشناسم که نرفته باشم! دلم هزار راه رفت... از کدام راه رفتی... که آخر هیچکدامشان به انتهای غمت نرسیدم... پ.ن: لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۹
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۲)

بازم سلام...
آخی...ارتودنسی اولش خیلی درد داره...نگه داشتنشم خسته کنندس...
منم از ذات قرص متنفرم گفتم که کلا با طب سنتی حال میکنم اما این یکی فایده نداره...
...
متنت فوق العاده بود
پاسخ:
سلام عزیزم آره.مراقبت ازش سخته...:-) بخاطر مراقبت نکردن هم دندونام داغون شدن!اصن یه وعضی.:-)
لبخند خیلی ها را چند صباحی ست که من هم ندیده ام ...
گرچه میدانم آنکه می خندد غمش بی انتهاست
سلام
و من عقیقم را چند صباحیست ک ندیدم...
پاسخ:
سلام عزیزم... عذر تقصیر کمی سرم شلوغه الانم دارم لابلای کتاب-جزوه هام جواب کامنت ها رو میدم ببخش


ای خاطرات کهنه ی پرپر...
پاسخ:
پر.. دلم پر...
من هم لبخند را چند صباحی ست ندیده ام
بر روی صورتی که حالا از آینه سراغش را سخت میشود گرفت..
************
لبخند همیشه ری چره ات باشه با آدمی که دلتنگ لبخندشی..
خوشحالم که داری میری حرم فاطمه...
خیلی...


عاشقانه ی زیبایی بود
پاسخ:
ممنون..
۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۱۴ آفـتابـــــــ گـردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام دختر جان


آخر مرا می کشی شما

این همه عاشقانه ننویس
کار دست دلت می دهی فاطمه خانم!

ننویس
نیندیش این طور
نگذار دلت هوایی شود بی هوا

بپـّا فاطمه خانوم

ببین من کی گفتمت و چه قدر

دوستت دارم
پاسخ:
سلام نمیشود اینطور نیندیشم آفتابگردان جان! فقط نهایتا میتوانم کنترلش کنم. همین... چون هیچ دلیلی برای اینطور نیندیشیدن قانعم نکرده تا الان... نمیدونم... واقعا نمیدونم... این همه سخت گیری لازمه؟
۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۰۱ آفـتابـــــــ گـردان
می شود گاهی بیاندیشی و دامن نزنی به احساساتت

دست کم دامن هم می زنی این جا نه جانم

این جا مثل خیابان است، کسی که این حرف ها را می خواند، مثل بغل دستی ات در تاکسی....

این حرف ها را در تاکسی می زنی شما؟


احساسات خوبند ولی باید به جا خرج شوند
پاسخ:
در تاکسی هم اگر حس کنم کسی هست که می فهمد، شاید یک سری اش را که قابل گفتن باشد، بگویم. با ادبیات خاص تاکسی. در حدی که ببینم لازم است مهم "لزوم"اش است... من اینجا از گناهان صغیره و کبیره روزمره که ننوشتم که قبحش بریزد! من اشکالی در این "دل نوشته ها" نمی بینم. فقط و فقط از دلم مینویسم و جایی جز اینجا کمی از بغض هایم کم نمیکند...هیچکس این را جز خودم نمیفهمد...
۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۰۵ آفـتابـــــــ گـردان
به علاوه

با این حجم کارهای مهم
با این دنیای پر شتاب
با این عمر محدود

این که بی معشوقی در خور
بنشینیم و عشق بازی کنیم با واژگان

جواب خدا را
جواب خلق خدا را
جوابی وقتی که ستانده ایم
انرژی هایی که صرف کرده ایم

می دانم احساس برای یک زن
مثل هواست برای تنفس

می دانم ولی دامن زدن به آن
پاچیدنش به در و دیوار فضای مجازی
نوشتنش بی مخاطب و با مخاطب خاص

دل و احساس دیگران را به بازی بگیریم که چه شود فاطمه خانم؟
پاسخ:
دل و احساس دیگران تا وقتی چیزی آن گوشه ی دلشان...ته ذهن شان نباشد به بازی گرفته نمیشود... آفتابگردان عزیزم... این ها عشق بازی نیست...یک دوست داشتن ساده ست...حس بیان ناراحتی از ناراحت بودن کسی که دوستش داری و برایت مهم است...همین! دقیقا به سادگی همین "همین"! خدا هست همین حوالی. دیگر تقصیر من نیست که دست به نوشتن که می برم ساده و صریح احساساتم روان می شوند...اگر قرار است قلبی مریض باشد و با این حرفا...نمیشود دیگر در دنیا هیچ کاری انجام داد... ترجیح میدهم آدم های اطرافم را دوست داشته باشم، از غم شان ساده نگذرم،... مفهوم بود؟
۱۲ اسفند ۹۱ ، ۱۷:۰۷ آفـتابـــــــ گـردان
شاید حق با شما باشد
شاید من سخت گیرم

ولی گمان می کنم این سخت گیری بهتر باشد تا سهل گیری

ناچیز می اندیشد که پیش از حسابرسی مو به موی روز جزا
خودش کمی حواسش باشد
به کردارش...گفتارش...رفتارش

به من باشد نگاشتن نام کوچک حقیقی در فضای مجازی هم خالی از ایراد نیست

به من باشد اصلا...
پاسخ:
:) یقینا اگر گناه بودن "دوست داشتن" برایم اثبات شود، هرگز تن بهش نمیدهم... در محیط مجازی هم سعی میکنم "رعایت کنم"...مثل محیط واقعی... دیگر اگر این وسط دلی مریض باشد...

سلــــــــــــــــــــــــام فاطمه...
هنوز هم منتظرتم ها...!
خوبی؟؟کمی با آفتاب گردن عزیز موافقم..
اما بانو وقتی دلت را اوا میدهی...
دلت را میبرد..
دیگر دوست داشتنت را نمیتوانی در قفس محبوس کنی.. !!!!
هوم فاطمه ؟؟
فاطمه تمام این حس هایی که نوشتی رو داشتم
میفهممــــــــــــــــــــــــــت...!
آخ رآفتاب گردان عزیز وقتی دل گرفته ای..
حتی نفست رو حبس کنی این ها را به مخاطب خاضت بگوی..
اما نمیشود
وقتی این حرفها روی یدلت سنگینی میکند آن قدر که میود اشکی که میچکد..
گفتنش اینجا بدون اینکه کسی بداند کیست اشکالش چیست؟؟
تنها یک گمنامی ساده اس..
یک حسی که باید ابراز میشد!..
حس هایت را نگویی که ...
اصلا فضای مجازی خوبیش همین است.. تو گمامی..
کسی انقدر نزدیک تو را نمیشناسد..
از حس هایت بگویی.
حرف بزنی به انی که میخواهی بخواند
من هم قانع نمیشوم
اما بگویم خیلی حریمانه را لازم نمیدانم بگوییم فاااااطمه ی گلم..

و فاطمه حرفی که زده خیلی عاشقانه نیست..!عقیق گل..
من این گونه نوشتنت رو دوست دارم..
حس هایت را سری بیان میکنی.. !!!!!!
پاسخ:
در محیط واقعی هم، کسی بپرسد و بدانم -میفهمد- اصراری به پنهان کردن ندارم. کلا آدم رویی ام.چیزی نیست که ازش نشود سردرآورد فقط گاهی آدم مجبور به سانسور است! از طرفی اصراری هم ندارم که همه چیز را همه کس بداند... این حرف ها را فقط مخاطب خاصش کامل می فهمد و کافیست برایم + مخاطب همه ی پست ها یکی نیستن...