[ســــــــــــیـب...!]
چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۱، ۰۹:۰۸ ق.ظ
گاهی وقت ها یک روز سرد پاییزی
همین که یک نفر خاص بیاید دستت را بگیرد و بدون حرف آرام
به چشم های ناآرام ات خیره شود،
دیگر سردت نیست...هیچوقت..
حتی اگر تمام مدت به سکوت بگذرد...
***
به اندازه ی یک چای داغ یک روز برفی زمستانی...
-مثل گنبد برفی آن مسجد پشت کتابخانه و "برف ریز"-
"دوستت دارم"
و این دلگرمت نمی کند
و من راه دیگری را نمیشناسم که نرفته باشم!
دلم هزار راه رفت...
از کدام راه رفتی...
که آخر هیچکدامشان به انتهای غمت نرسیدم...
پ.ن:
لبخند تو را چند صباحی ست ندیدم...
۹۱/۱۲/۰۹
آخی...ارتودنسی اولش خیلی درد داره...نگه داشتنشم خسته کنندس...
منم از ذات قرص متنفرم گفتم که کلا با طب سنتی حال میکنم اما این یکی فایده نداره...
...
متنت فوق العاده بود