تو مشغولِ مردن ات بودی*
وقتی پنجرهی کوچکی روی دسکتاپ باز شد و ازم پرسید "مطمئنی میخوای حذف کنی؟" ؛
"Are you sure"? را طوری پرسید که فکرکردم خیره شده در مردمکِ مشکیِ چشم هایم و منتظر است هرلحظه بگویم "نه" .
از آن "نه"هایِ کوتاهِ صامت؛ ولی عمیق.
"Yes" را زدم و گذاشتم اکانت و اسم و فامیلم، حذف شود از تمام خاطراتِ لحظه به لحظهی دو-سه سالی که گذشت...تمام عکس های حرم...تمام دلهرهها...خط به خط انتظارها و تمامِ ذره ذره آب شدن و اشک شدنها...
از یک جایی به بعد باید "گذاشت و گذشت" ، باید سپرد...باید چشم بدوزی به دعاها و نفس های زیر گنبدها و گلدسته ها...
باید تن بدهی به "تقدیر"...به "و عَسی ان تُکرِهوا شَیئا "...
از یک جایی به بعد؛
باید بگذاری "زندگی"؛ تو را به جلو براند...حتی اگر مشغول مردن ات باشی...
ته نوشت:
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد... [فاضل نظری]
*عنوان، نام کتابی شامل گزیده اشعار جهان است.