.

جیرینگ ...

دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۴۸ ق.ظ
پشت صحنه: ساعت 15;6  دارم تلویزیون نگاه می کنم، اسمس میزند "خونه ای زنگ بزنم؟"هنوز دو دقیقه نشده که جواب داده ام،صدای زنگ تلفن در می آید.سلام...عیده!حوصلم سر رفته!میای بریم بیرون؟ساعت را می پرسم و بعد، کجا بریم؟نمیدونمفکر میکنم چقدر دلم بهشت میخواهد..._بریم بهشت؟_آره!_ساعت 7!نیمکت بهشت!_خدافظ صحنه اول: بهشت نه شلوغ است و نه خلوت...زمین اش گام های مان را می شناسد...گام های من و او را...میگویم: قطعه شهدا حس بقیه ی قبرستان را ندارد!آدم را یاد مرگ نمی اندازد!سرش را تکان می دهد و با هیجانِ پنهان شده در کلمه ی "دقیقا" تصدیق می کند حرفم را!می رسیم جای همیشگی...قطعه11، ردیف سوم، خانه ی دوم...خانه ی دوم...خانه ی آخر...چند دقیقه بعد قطره های خیس سنگی، کشیدگی گمنام را قرمزتر نشان می دهد، ذهنم می رود سمت آن طرف بهشت...آن جا که گرد مرگ تمام خالیِ سنگیِ خانه ها را پر کرده...آن جا که فقط نیستی حس میشود...آرامگاه ابدی . . . این طرف اما زندگی جریان دارد انگار...صحنه دوم:نزدیک غروب است...باید زودتر برویم، مفاتیح ام را باز میکنمانگار دلم اسامی دعا هارا زیر و رو میکند که هیچ جای فهرست توقف نمیکند.مناجات حضرت امیر میخوانم...به یاد یک تکه از بهشت در خراسان...صحنه سوم:رو به روی دایی ام ایستاده ام...خیره شده ام به چشم هایی که هیچوقت ندیدمشان...قطره های آب کلمه ی سنگی شهید را پر رنگ تر میکند در ذهنم...وقتی آمدم...سه،چهار سالی بود جنگ تمام شده بود! -او می گوید همین عکسش خانه تان است!هوم. _سرم را تکان میدهم_صحنه چهارم: داریم بر می گردیم...فکر میکنم به خانه ی اول ام...روزی که گرد مرگ...می گوید: میخواستم برایت داستان بخوانم.شروع میکند...کلمه هایش تند تند می دوند در ذهنم و من در دلم می گویم چقدر قشنگ داستان می خواند!فضای داستان تلاطم ذهنم را آرام کرده...دلم مشبک های حرم را می خواهد...خودم را...جیرینگ...صدای افتادن سکه ی داستان در ضریح مصادف می شود با صدای شکستن بغض من...دلم می گیرد...نه این که دلم...فقط دلم صداقت و سعادت راوی داستان را میخواهد و گنجینه ی پنهان در قلب اش را...زیر لب می گویم خوش به حالش..تمام میشود داستان، اما بغض من تازه شروع ...صحنه پنجم: [خالی] صحنه آخر: تمام راه فکر میکنم به سکه گمشده وجودم که مشبک های ضریح حرم را کم دارد ...   ته نوشت: ممنون رفیق روزهای آرام و طوفانی من ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۳۰
غـ ـزالــ

نظرات  (۲۴)

ای دلبری‌ات دلهرۀ حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره‌ام باش دمادم

پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسۀ تنبور و سه‌تاری بتراشم

هر ماهِ ته چاه نشد حضرت یوسف
هر باکره‌ای هم نشود حضرت مریم

گاهی غزلم! گم شدن رخش بهانه است
تهمینه شود همدم تنهایی رستم

تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم

تهمینۀ من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی رخش پر از غم

این رستم معمولی ساده که غریب است
حتی وسط ایل خودش در وطنش: بم

ناچاری از این فاصله‌هایی که زیادند
ناچاری از این مردن تدریجی کم کم

هر جا بروم شهر پر از چاه و شغاد است
بگذار بمانم... که فدای تو بگردم

من نارون صاعقه خورده، تو گل سرخ
تو سبز بمان، من بدرک، من به جهنم

حامد عسکری
پاسخ:
چقدر این شعر ناخودآگاه تکرار میشه تو ذهنم... یادته الهام؟


خنده‌ات طرح لطیفی است که دیدن دارد
نازِ معشوق دل‌آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتی است! دویدن دارد

شاخه‌ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه‌ات میوه‌ی سرخی است که چیدن دارد

عشق بودی وَ به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی‌سر و پا عزم رسیدن دارد

عمق تو درّه‌ی ژرفی است، مرا می‌خواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

اوّل قصّه‌ی هر عشق کمی تکراری‌ست!
آخرِ قصّه‌ی فرهاد شنیدن دارد...

کاظم بهمنی
تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟
برای من تو خدایی دمیده در بشری

تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست
نمی شود که نبازم نمی شود نبری

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست
که مثل آینه ها صادقانه می نگری

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام
تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

برای با تو نشستن اگر چه من هیچم
برای بودن با من تو بهترین نفری

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک
شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم
خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری

احسان اکابری

غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم
دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند

روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی؟
نقطه ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند

دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر
پشت عاشق را همین آزارها تا می‌کند

از دل هم‌چون زغالم سرمه می‌سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند

نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند

کاظم بهمنی
ناله های ما دو تا هر روز بدتر می شود...
چون که زخم قلب ما هر روز بدتر می شود!

چون نمی بینی مرا حال تو بدتر،حال من...
چون نمی بینم تو را هر روز بدتر می شود!

ما به هم وابسته ایم و اینکه خیلی وقت هست
حال من،حال شما هر روز بدتر می شود

مادرم می پرسداز چه،از چه بی تابی؟هم از...
اینکه حال تو چرا هر روز بدتر می شود؟

گاه می گویم که من بی تاب چیزی نیستم!
گاه می گویم کجا هر روز بدتر می شود؟

می رود...آرام می گریم که حالم با همین...
گریه های بی صدا هر روز بدتر می شود!

غصّه می بارد به قلبم بی تو هنگام غروب...
حال من این وقت ها هر روز بدتر می شود...!

دکتر و دارو...نه،اصلاً بی تو حالم خوب نیست
دردهایم با دوا هر روز بدتر می شود...

سـالار حکیمی

http://fc01.deviantart.net/fs70/b/2011/159/0/096c032dd1a6a14e308fa1aa6f9c4a61-pbvhin.jpg

امام على(سلام الله علیه):
الإتیانُ إلَى الجُمُعَةِ زیارَةٌ وجَمالٌ.

حضور در نماز جمعه هم زیارت است و هم زیبایى.


* من که خواب بودم ... :(
۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۶:۵۹ مهرداد نصرتی
سلام
با یک غزل تازه به روزم و منتظر خوانش شما....
سلام
پاسخ:
سلام عزیزم
من برات کامنت گذاشتم
باورم نمیشههههههههههههههههههه
پاسخ:
چطوری به این موفقیت عظیم نائل شدی؟
بذار یه چندتا کامنت بذارم عقده هام خالی شه
پاسخ:
راحت باش عزیزم!خونه خودتونه!
مرورگرم رو عوض کردم
پاسخ:
هستی آدرستو ثبت کن هی نخوام برم سر لینک هام!!
چشم ببخشید
پاسخ:
:*
تو چرا هنوز دیوانه ای
بادبادک باز شو دیگه
پاسخ:
نه تکراریه اون! یه اسم انتخاب کردم!بذار پست جدید که گذاشتم اسمم هم عوض میکنم!
کرم فلج ؟
پاسخ:
نه! البته معلومه به قشنگی انتخاب شما نیست!![چشمک]
واااااااااای
دختر تو نابغه ای
سرعتت از منم بالاتره که
پاسخ:
پس فکر کردی من کم الکی ام؟![رضایت]
دیوونه
پاسخ:
[چشمک]
۰۴ شهریور ۹۱ ، ۰۴:۰۸ آفتابــــ گردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام


چشم به راه نام جدیدت مانده ام بی قرار
دل اگر کوه به یکباره فرو می ریزد....
فرو می ریزد...
پاسخ:
اصلا حالتو نمیفهمم سمانه ...
۰۴ شهریور ۹۱ ، ۰۹:۱۸ احـــــلامـ...
توهمانی که دلم لک زده لبخندش را/بهمنی

بیاببینمت...قبل ازمشهد...
پاسخ:
فاطمه؟ خیلی وقته کنسل شده ... داغ دلم رو تازه...
۰۴ شهریور ۹۱ ، ۱۱:۲۳ احـــــلامـ
قبل ازاینکه خودم برم...
پاسخ:
فاطمه؟ کی مسافری؟
روزهای تیره و تار؟!!!
آه ! باز دارد می آید آن روزها...
۰۵ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۱۱ احـــــلامـ..
...

نبضهای توازمن مرتب ترند...

ممنونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاسخ:
ف ا ط م ه . . . . . . .....
سلام عزیزم
از این پست جا مونده بودم... بنابراین اول اینو خوندم ولی با خوندنش بهت حسودیم شد....
به اینهمه نگاه و حس قشنگت حسودیم شد.
برام دعا کن... برای دل سیاهم... التماس دعا عزیزم
خیلی زیبا می نویسی.... خیلی