.

همین...

جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۵۳ ب.ظ
امشب "دلم" خواست برای خودش  چند خطی... اسم "عهد" که می آید شقیقه هایم تیر می کشند... قول هایی که داده ام...عهد هایی که بسته ام... بغضم درد می گیرد...مثل وقت هایی که صحن جمهوری، رو به روی گنبدش نشسته ام. مثل وقت هایی که گوشه ی اتاقم زیر پنجره نشسته ام و می نویسم، مثل وقت هایی که "بسم الله الرحمن الرحیم" را می گویم تا دعا کنم، مثل همه ی وقت هایی که یاد عهد بستن هایم می افتم... دارم فکر می کنم چقدر خوب است که  با وجود تمام بد بودن هایم...خدا نمی گوید : "عهد بستم که دگر عهد تو باور نکنم..." خدایا...خودت می دانی من ... م ن ....... پر از بغضم...نکند شب آخر مهمانی ات باشد؟ همیشه عادت داشتم کارهایم را دقیقه ی 90 انجام بدهم... چقدر حس حسرت توام با ترس دارم امشب... «مِنَ المُومِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُو اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضَی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبدیلاً» (احزاب/23) از مؤمنان مردانی هستند که به آنچه با خدا بر آن پیمان بستند [ و آن ثبات قدم و دفاع از حق تا نثار جان بود ] صادقانه وفا کردند ، برخی از آنان پیمانشان را به انجام رساندند [ و به شرف شهادت نایل شدند ] و برخی از آنان [ شهادت را ] انتظار می برند و هیچ تغییر و تبدیلی [ در پیمانشان ] نداده اند ترجمه استاد انصاریان   این آیه...سهم خیس پنجره ی چشم هایم بود...از شب بیست و سوم ماهِ ماه خدا... وقتی قرآن را...به نیت تقدیر سالم باز کردم تا بگویم "اللهم بحق هذا القرآن..." چشم هایم همان جا...روی کلمه ی "عهد" گیر کرد و شکست و خیس شد... صفحه ی اول...آیه ی اول!رسم دلم این بود...در باز کردن کتاب نورانی اش... ته نوشت: بدجور حال دلم گرفته ست امشب...دعا می کنید؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۲۷
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۴)

۲۷ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۱۱ آفتابـــ گـردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام فاطمه جان

قبول باشهالهی



عهدهایت عهد بانوی جوان...

برای دلت دعا می کنم...دعا کن خدا بپذیرد دعایم را...
۲۷ مرداد ۹۱ ، ۲۳:۲۴ آفتابـــ گـردان
برای تو
فاطمه:

گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر


عهد پیشنهادی منه برای بستن...
پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
پرکن پیاله راَ
حرفی نیست
جز همین چیزایی که دارم تو مسنجر بت میگم
دعوا
۲۸ مرداد ۹۱ ، ۰۲:۳۲ فدائی اسلام
بسم الله

دل هم مثل برق میگیرد، حواسم را جمع کنم تا سیم های دلم لخت نشود، دل اگر گرفت به این راحتی ها رها نمیکند، شاید شقه ای از روح را بخشکاند
۲۸ مرداد ۹۱ ، ۰۶:۲۱ اگردل دلیل است...
یاداینجاهای جوشن کبیر افتاده ام...میخواهم بنویسمشان برای زمان بدعهدی ام...!

"ذَاالْعَهْدِ وَالْوَفاَّءِ "...

"یاصادِقَ الْوَعْدِ"..."یا مُوفِىَ الْعَهْدِ"...موفی...یعنی وفاکننده...میبینی؟!خدا"وفاکننده"ست...وای برما!

"اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ...یا وَفِىُّ "

"یا مَنْ هُوَ فى عَهْدِهِ وَفِىُّ"یا مَنْ هُوَ فى وَفاَّئِهِ قَوِىُّ "...

حس مشترکی بود...ممنون.

همین!

۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۴۳ اگردل دلیل است...
اینجاروبخون...http://barayeayeha.persianblog.ir/

وبلاگش کتاب شده...اینایه قسمتهایی ازکتابشن...



می‌شد همه‌ی شب‌های شعب نخوابد توی بستر پیامبر
می‌شد جانش را سپر بلای رسول نکند
فقط یکی از آیه‌های قرآن کم می‌شد؛
وَ مِن النّاس مَن یشری نفسه ابتغاء مَرضات الله (۱)

می‌شد توی رکوع، انگشترش را به آن فقیر انفاق نکند
فقط شاید یکی از آیه‌های قرآن نازل نمی‌شد؛
انّما ولیّکم الله… و یؤتون الزّکوه و هُم راکعون (۲)

می‌شد این‌قدر عزیز نباشد برای پیامبر
که قرآن نگوید أنفسنا (۳)
که همه نگویند «انفسنا»ی ماجرای مباهله،
علی بود؛ جانِ پیامبر

می‌شد خودش و همسر و بچه‌هایش،
آن سه روز، افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر ندهند
فقط قرآن دیگر «هَل اَتی» (۴) نداشت

می‌شد آن‌قدر شجاعانه و دلیرانه نجنگد
که قرآن حتی به ضربه‌ی سم اسبش قسم بخورد؛
و العادیات ضبحاً. فالموریات قدحاً (۵)

می‌شد باب مدینه‌ی علم نبوی نباشد
که دوست و دشمن بگویند
مَن عِنده عِلم الکتاب (۶)
علی‌ست
پاسخ:
چقدر قشنگ بود فاطمه ... ممنون...
۲۸ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۰۱ آفتابـــ گـردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

پس قراره بعدا بیای تهران درس بخونی؟چ جوری بوده؟

خب موندنشون هرچند دوست داشتنیه اما بعد چند روز خیلی شلوغ می شه اون جا...فقط ی سوالی: شما از کجا فهمیدی که من حذف می کنم نظاری خصوصی ام رو!؟
سلام فاطمه جانم

قبول باشه طاعات و عبادات عزیزم!

بله! واقعا این روز و شب های پایانی حسرت بیخِ گلوی آدمو می‎گیره و ...
آن قدر سخت است که مولا در صحیفه فرمودند:

خدایا بر محمد و آلش درود فرست و مصیبت و اندوه ما را در غم رفتن این ماه ، خودت جبران کن و روز عید فطر را بر ما مبارک گردان‏ و آن را از بهترین روزهایى قرار ده کــه بــر مــا گذشته است تا پسندیده ‏ترین روز براى جلب عفو و بخشش و محو گناهان باشد و گناهان پنهان و نهان ما را مورد آمرزش قرار ده.

دعاگویت بودم و هستم و محتاج دعا
راستی اصلا یادم نبود نامِ مستعارت دیوانه‎است.
حالا که دیدم فهمیدم اون همه نظرات برای الهام، به نامِ «دیوانه» تو بودی :)
سلام دیوانه جان!
میخوام لینکت کنم اگه اجازه بدی.
منتظرم
علی، علی، یاعلی!
پاسخ:
سلام وبلاگتون باز نمیشه ...
سلام خدا قوت

عید آمد و عید آمد , هان وقت سعید آمد
برگیر و دهل میزن , هان ماه پدید آمد
عیدتان پر نور
۳۱ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۵۳ دلتنگ شش گوشه
بله!
همین طوره...
خیلی ممنون که بهمون سر زدید...
یاعلی مدد
۳۱ مرداد ۹۱ ، ۱۵:۵۳ دلتنگ شش گوشه
بله!
همین طوره...
خیلی ممنون که بهمون سر زدید...
یاعلی مدد