آرزومه زیر باررون وسط حرم بمیرم ...
چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۱، ۱۰:۱۰ ب.ظ
خدای این روزهای ماه!
دلم می خواهد یک روز از همین روزها که "بخشیدی" ام،
ببری ام...به همان جایی که بودم...
کاش
اخرین روز عمرم...از تو پر شده باشم...
خط نوشت:
حضرت رئوف...
منتظر روزی ام که بیایی...
قول دادی باشی وقت رفتنم...
۹۱/۰۵/۱۱
حرم که رفتم ، اذن دخول نمیخوانم، بی ادب نیستم، فقط میترسم که قبولم نکند!، از بس که دعا در آستینم دارم، شاید تا هفته ها سر اش را شلوغ کنم، ولی ترسم ام بی جاست، مگر میشود وارد آستان کَرَم بشوی و دستت باز هم خالی باشد؟ مگر میشود درب سلطان را بزنی و اذن ورود نگیری؟
یا ابالحسن، زائر ات که از خانه خارج میشود به یک چیزی دلش قُرص است، به اینکه به مشهد ات رسید، بین صحن هایت قدم برداشت، وارد حرم ات که شد میخواهد بوی بهشت را بگیرد، گفتنم بی جاست ولی واسطه میشوی؟ شفاعت میکنی؟ از بس که عهد بستم و پیمان شکسته ام دیگر رویم نمیشود از خودش بخواهم!