باور نمی کنم مثل همیشه ام....
شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۱، ۰۳:۴۶ ب.ظ
مثل همیشه ام این روزها در فضای واقعی زندگی...آرام و پر هیجان، با برق همیشگی شیطنت در چشم هایم، با خنده های بلند ام، شوخی کردن هایم،
مسخره بازی هایم...اما...اگر مثل همیشه هایم نباشم...خیلی دور نیست کسی که کنار لحظه های من زندگی می کند،
کز کردنم را...ساکت شدنم،بغض کردنم و لبخند های کمرنگ ام و کم شدن شیطنت هایم را بفهمد...
آدم های شلوغ زود خودشان را لو می دهند...
بعد بپرسد "چیزی شده؟!"و من به جای جواب تلاطم نگاهم را سرازیر میکنم روی چشم هایش...و سکوت ممتد...بعد باز هم دور نیست که فکر کند نخواسته ام جواب دهم...اما...خواسته ام من...فقط دارم دنبال معنای این "چیزی شده" می گردم و تلاطم چشم هایم سهم او
می شود...هم اتاقی صبور و مهربان من در خوابگاه!او که گاها وقتی پست هایم را می نویسم کنارم هم سطر با نوشته هایم می شود و عمیقا در ذهنش
دنبال "او" های نوشته هایم می گردد...امشب گفت مگر می شود کسی این ها را از سر تفریح بنویسد و پای کسی وسط نباشد؟من در جوابش لبخند زدم و هیچ نگفتم...بعد آمدم قدم زدم...فکر کردم...به "او" یی که سهم بزرگی از قلبم را از آن خودش کرده...اویی که شاید خیلی از راه های زندگی ام را عوض کرد...اویی که همیشه ی خدا دلم برایش تنگ می شود...اویی که...یاد آور آرامش صحن قدس است برایم...بودنش به انسانیت امیدوارم می کند...بودنش یعنی کسی هست تا از خدا ممنون باشم به خاطر قرار
دادنش کنار لحظه هایم...
هی...بی خیال...برای تو:
"او" ی نوشته های درب و داغان من...پایت را از زندگی ام کنار نکشی یک وقت...!!پی نوشت:حتما باید با من زندگی کرده باشید تا بتوانید درک کنید چقدر سخت است تحملم...واقعا!!راستی ممنون رفیق هم اتاقی ام!!!
این امتحان ها هم که تمومی نداره
۹۱/۰۴/۱۷