دایره های نیمه هاشور خورده...
جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ق.ظ
جزوه ها را یکی یکی درمیاورم بر اساس مباحث تدریس شده مرتب میکنم، صفحه هایی که شماره ندارند را شماره میزنم، آن هایی که درست منگنه نشده اند را دوباره منگنه میکنم و سوزن فلزی کج و کوله ی قبلی را از سر جزوه در میاورم.خودکار رنگی ها را می چینم روی میز، و یک برگه از دفترچه یادداشتم جدا میکنم.عنوان بیست و هشت مبحث تدریس شده در بخش اطفال بیمارستان لقمان را به ردیف مینویسم و جلوی هرکدام شان یک دایره میکشم...هر مبحثی که بخوانم دایره ی جلویش را نیمه هاشور میزنم و چند روز بعد با مرور دوباره آن مبحث دایره کامل پر میشود.همه چیز مرتب شده و آماده ام برای درس خواندن .تنها چیزی که این وسط لنگ می زند کلنجارهای دلم با بغضم است...دلی همیشه شکسته...دلی که لک زده را...آدم است دیگر.... گاهی دلش هزارراه می رود و هیچ کدامشان به "تو" نمی رسد...خدا حساب هزارراه رفته و نرفته ی آدم دستش است...میترسم این چند روز آخر هم تند بگذرد و ماه خدا بیاید و من همچنان روی همین نقطه ایستاده باشم و دایره های روزهای بندگی ام، نصفه و نیمه که هیچ، حتی دستی هم رغبت به هاشور زدن شان نکرده باشد......
۹۵/۰۳/۱۴
ملائک راست می گفتند اما ساختی ما را
که باور میکند با اینکه از آغاز می دیدی
که منکر می شویم آخر خودت ساختی ما را .
.
یه وقتایی به خودم نگاه میکنم و میگم
خداوکیلی ، انصافا ، حضرت عباسی
به حدی رسیدی که باس به خدا حق بدی حتی نگاتم نکنه ... چه برسه به اینکه جوابتو بده ...
اما هر جوری که به خدا نیگا میکنم
از هر زاویه ای که نیگا میکنم - تو بگو حتی از این زاویه ای که همین خداس که برمیداره ما رو میندازه تو آتیش -نمیشه بهش امیدوار نبود .