"خوش به حال نگاه آفتابگردان ها"
شنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۶ ق.ظ
سرکلاس نشسته ایم و دکتر "ر" فوق تخصص مغز و اعصاب اطفال، دارد برای مان از تشنج در کودکان می گوید...استاد نگاهش را از سمت پرده ی سفید اسلایدها می چرخاند سمت جمع و از تفاوت صرع لوکالیزه و ژنرالیزه می پرسد.حوصله ندارم بگویم ژنرالیزه کل سطح مغز را همزمان تحریک می کند و لوکالیزه فقط بخشی از آن را...گوشه ی جزوه ام، آن جا که نوشته ام: "خطی کشید روی تساوی عقل و عشق" یک آفتابگردان میکشم...یکی از گلبرگ هایش را تاب می دهم و برگ قرینه ی ساقه اش را هم بلند تر میکنم.بعد خودکار را میگذارم زمین و به تو فکرمیکنم خدا...یا منورالنور...آفتاب رد نگاه توست و خورشید تویی...لوب لیمبیک مغزم را کشاندم کنار تو. فکر کردم به تویی که آفتابگردان ها تمام بود و نبودشان را برمیگردانند به سمت تو...رو به تو می شکفند...رو به تو جریان میگیرند... در سمت تو اند...و آخرش؛ رو به تو می میرند...خوش به حال همه ی گلبرگ های پیچ و تاب خورده ی آفتابگردان...بغض نوشت:من چی؟ در سمت تو ام؟...
۹۵/۰۲/۲۵