ابروی دست نخورده ی دوران دختری...
دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۰۰ ب.ظ
(از یادداشت های روز انتخابات)حوصله ندارم کامل تعریف کنم...نصفه و نیمه اش میشود اینکه نشسته بودم و تند تند مینوشتم.میخواستم کسی در صف معطل نشود...حوصله ی مردم سر نیاید...در عین حال حواسم بود که ساق دستم بالا نرود...روسری ام عقب تر نرود،چادرم جابجا نشود، دستم حین جابجا کردن شناسنامه ها به آقای کناری نخورد...همکار آقای کناری ام میگوید آدم باید مسئولیت پذیر باشد...مثلا شما با اینکه وظیفه تون نیست کمک میکنید که...حرفش را قطع میکنم و به سوال دختر رای اولی مقابل رویم جواب میدهم.دوباره حین کارش از "انقلاب" میگوید و خدمت به نظام و کمی شکایت از سایر همکاران دخیل در برگزاری انتخابات.در جواب حرف هایش سری تکان میدهم و وسط حرفش کارت ملی خانم مقابلم را می دهم دستش و در جواب نگاهی که روی شناسنامه اش خیره مانده، میگویم "تعرفه رای تون رو که توی صندوق انداختید شناسنامه رو تحویل تون میدن" چند دقیقه بعد مجددا می گوید شما دانشجوی پزشکی بودین نه؟ بله ی باعجله ای میگویم و توجهم به تاریخ تولد شناسنامه ای که دستم است جلب میشود. کسی که دقیقا 19 آذر سال 71 به دنیا آمده...او هم فاطمه است.مثل من. تصادف عجیبی ست. لبخند میزنم به رویش و تاریخ تولدش را در سربرگ تعرفه وارد میکنم.آقای همکار کناری حرفش را ادامه میدهد که "البته منم دکترم" ، یکی از خانم های همکار چند ساعت پیش گفته بود که این آقا دوست برادرش است و دانشجوی دکترا.در دلم بهش میگویم "عقده ای" و ریز میخندم.دارد کم کم سر حرف را باز میکند که حوصله ام ازش سر می رود؛ بلند میشوم و بلند میگویم "لطفا یه نفر دیگه ادامه بده" کسی جایش را با من عوض میکند.می روم بین صندلی ها و مردمی که رای های شان را مینویسند قدم میزنم.***لحظه های آخر است. باید صندوق را تحویل بدهیم.همان آقای همکار دیشبی دوباره سر و کله اش پیدا میشود. صدایم می کند و برمیگردم سمتش. آرام نزدیک میشود و سرش را پایین می اندازد و میگوید ببخشید خانم س... میشه اگر ممکنه شمارتون رو داشته باشم؟ در حالی که دارم تند تند برگه های جلوی رویم را امضا میکنم میگویم شماره من به درد جنابعالی نمیخوره.کمی جابجا میشود و با دستپاچگی میگوید "قصد مزاحمت نداشتم آخه حلقه دستتون نبود..." در دلم به ناشی بودنش میخندم.اجازه نمیدهم جمله اش را کامل کند. آخرین امضا را میزنم، بلند میشوم، "ببخشید" ای میگویم، کنارتر می رود. از جمع خداحافظی میکنم و به سمت در می روم.***امروز؛ شماره ی غریبه ای می افتد روی گوشی ام. خانمی ست که برای امرخیر "مزاحم" شده. از طرف همان آقا تماس گرفته. فکر میکنم به اینکه پیدا کردن شماره من از بین آن همه لیست موجود در شعبه اخذ رای حتما کار سختی نبوده... در جواب خانم پشت خط میگویم "ایشون جوابشون رو محترمانه از بنده گرفتن. کار دیگه ای هست من در خدمتتون هستم ولی نه در مورد ایشون" اصرار میکند توضیح مشخصاتی از برادرش بدهد. بهانه ای جور میکنم و خداحافظی میکنم...پ.ن : نمیدونم بقیه دخترها هم مثل من اینقدر بدشون میاد از این نوع توجه ها یا نه...هرچی هست، اینکه وقتی تو یه سن و سالی باشی که هرکسی بتونه به خودش اجازه بده درموردت فکری کنه خیلی اعصاب خرد کن و حال بهم زنه. قبول دارید ؟؟
۹۴/۱۲/۱۰
اونا جون ملت رو میخوان نجات بدن؟
ما فقط دکتریم و بس
منم قبول دارم