.

باران گرفته است گمانم وزیده ای ....

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۵۷ ب.ظ
داشتم بین یادداشت های ذخیره شده در گوشی ام همینطوری چرخی می زدم که عنوان یادداشتی توجهم را جلب کرد... "چند کلمه مزخرف":《 چند دقیقه ای خیره شدم به کیبورد و فکر کردم چطور کلمه ها را برای تو کنار هم بنشانم که بدانی این حرف ها از روی دوست داشتن است و نه احساس نفرت پیچیده شده در حروف احساسی،آخرش هم به نتیجه نرسیدم...و مهم نیست... 》هرچه فکر کردم یادم نیامد مخاطبش کی بوده...یادم نیامد چرا کاملش نکردم...یادم نیامد چرا فقط یک یادداشت شخصی مانده و به دست صاحبش نرسیده.... بعدترش فکر کردم چرا من همیشه نگران این بوده ام که از حرف هایم یک منظور کج و کوله ی دیگر برداشت شود؟پیدا کردن این یادداشت ناتمام نصفه و نیمه سودی نداشت....، فقط...توانست یک بغض بی سر و ته ساکت را برساند به چشم هایم و چند دقیقه ای را خیس کند...فکر کردم به اینکه چقدر م ن پر از بغضم....تمام نمیشود....تمام نمیشوم....پی نوشت : شماها یادتون نمیاد...من یه زمانی انقدرها هم نازک_نارنجی نبودم دیگه... خیس نوشت:اگر یه نفر بهت بگه "توانایی هات بالاست و تنها کسی هستی که با سکوت میتونی به "هوار" کشیدن برسونی ش.... "چه حسی پیدا میکنی؟...کاش بهش میگفتم آدم ساکتی نبودم و نیستم....فقط یه بغض بدخیم بدجوری کلمه هام رو محکوم به رسوب ته گلو کرده.... ه م ی ن ....
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۵
غـ ـزالــ