رسیده ام به خدایی که اقتباسی نیست...
دوشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۱۲ ب.ظ
هر از چند گاهی از آن بالا چند دقیقه ای خیره میشوم به بودنم...سعی میکنم از دیدگاه تو نگاه کنم خدا...فکر میکنم که اگر چطور عمل میکردم بهتر بود...اگر از کدام راه میرفتم از نگاه تو قشنگ تر بود...فکر میکنم چطور میشود که تو...دوست ترم داشته باشی ...بعد برمیگردم سرجایم...فکر میکنم به خود خود خودت.... به خدای من...به تویی که آرامی و مهربان...صبوری و پر از ذوق..جدی ای و پر از امید...من می گویم دل و جان هر آدمی مثل اثر انگشتش منحصر بفرد است...چطور میشود خدایش انحصارا مال خودش نباشد؟؟چطور میشود با خدای بقیه فرق نداشته باشد ؟ ...آخرش را بگذار اول بگویم....تو...بنده زیاد داری خدا...به اندازه ی چند میلیارد...من ولی فقط تو را دارم...فقط یک خدا. یک دانه خدای منحصر به من!که دلم میخواهد سهمم از دوست داشتنش کم نباشد....ادامه اش را دوست ندارم بنویسم......خدایا...فقط...آن گوشه ها...بین میلیارد میلیارد آدم....حواست به من...به خواب های بهم ریخته ام...به بی قراری هایم...به آشفتگی های خیس ام،...باشد... خب؟ خیس نوشت :این روزهای شهادت مادر را... میشود یادتان باشد مرا دعا کنید؟...
۹۴/۱۲/۰۳
توی روضۀ فاطمه زهرا چطور یادت نباشم...؟
حتماً...