دارند پیله های دلم درد می کشند...*
چهارشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ
آخرش را اول میگویم!رفتم حرمش. رفتم حرم امام رئوف،سال قبل ام را تحویلش دادم و سال جدید را هم.ما خیر ندیدیم از سال قدیم؛ این سال جدید نیز تحویل شما!**وسط هایش :نشستم صحن جمهوری.که زل زدم به گنبدش.به تکان تکان های پرچم اش، به ابرهایی که در گذر بودند دور گنبد...به روضه ی حضرت مادر(س)...باران گرفت...قطره قطره...فکرکن وقت تماشای تو باران بزند...مثل همیشه ها...دفترم را باز کردم و نوشتم.نوشتم...همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانمقبولم کن من آداب زیارت را نمی دانم***اولش:این رسمش نیست آقارسمش نیست که هربی لیاقت بی سروپایی که وارد حرم تان میشود ؛بی قراری را از وجودش بگیرید...نگذارید درست و حسابی گریه کند...زار بزند...این رسمش نیست آقای مهربانم...حالا که پایم را گذاشته ام تهران...و بی قراری ریخته است در جان بغض هایم،می بینم که...خیس نوشت:رسمش را شما بهتر بلدید آقا...ولی سوختم در این سفر...سوختم...آوردی ام نشاندیم گوشه ی حرم ات، تا...؟!باشد قبول...هق هق نوشت:من بی قراری های یک ابر زمین گیرم...سبز نوشت:نه فقط بهار امسال ، تمام عمرتان فاطمی...انشاءالله...پ.ن:مصرع ها از:*: نجمه زارع**: جلیل صفربیگی***: سید حمیدرضا برقعی
۹۴/۰۱/۰۵
میتونم از نوشته هاتون استفاده کنم..