یه وقتایی به من نزدیک تر شو...
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۴۵ ق.ظ
برای یک بچه ی کم سن و سال، گاهی مجبوری هزار و یک تشویق و تنبیه بیاوری تا ازش بخواهی کاری را انجام بدهد یا تکرار نکند.اما، کسی که تو را شناخته باشد،بهت اعتماد داشته باشد، بداند دوستش داری، بی چون و چرا حرفت را می پذیرد...کاش ما آدم ها ذره ای به "خدا" اعتماد داشتیم...آن وقت این همه توصیف و تشریح بهشت و جهنم نیاز نبود...این روزها دارم فکر میکنم اگر آدم کاری را بی توجه به مزد و پاداش انجام دهد، ارزشش خیلی بالاتر است تا این که...***حالِ این روزهای من، حالِ کسی نیست که خدا را دارد...خدایا...واگذارم کرده ای به بنده هایت؟من طاقت نمی آورم نبودنت را....وقتی نباشی لرز می گیرد وجودم را...نفسهایم داغ می شود...بغضم چکه می کند و بند نمی آید...منِ بی تابِ کم طاقت، تو که نباشی دق می کنم...دارم دق می کنم.....حواست هست؟کاش می دانستم چی باعث این همه فاصله شده....جز تو، هیچ صراطی مستقیم نیست...من شب لیله الرغائب را هم تا حوالی سحر .... گریه...آرام نمی شوم....بند نمی آیند بغض هایم...وقتی تو نیستی...وقتی همه چیز فاصله است...وقتی....فقط دلم میخواهد تو را در زندگی ام داشته باشم....ه م ی ن . . . . .پ.ن:شرمنده ام که شعر ندارم برای تو...شعری که واژه واژه بگرید به پای تواین شعر نیست،بغض فروخورده ی من استبغضی که سال ها شده دردآشنای توهر بیت شعر بر سرم آوار می شودتا می کنم نگاه به صحن و سرای تواینجا بقیع نیست ولی غرق حیرتمیعنی چه آمده سر گلدسته های تو؟!در چشم های ابری من خیمه می زندیک شب هوای گریه و یک شب هوای توبا دست خالی آمدم اینجا مرا ببخششرمنده ام که شعر ندارم برای تو...*شهادت امام هادی(ع) تسلیت....*:شاعرش را نمی شناسم...
۹۳/۰۲/۱۳