بغضِ بدخیمِ بی سر و تهی رخنه کرده ته وجودم...
آن قدر که منتظرم تا با تلنگری بشکنم...
تو راست میگفتی...
آدم باید بعضی وقت ها برود داخل جزیره اش...جزیره ی خودش...
حریمی را قائل باشد برای خودش و اطرافیانش...
دیگر بی حساب نخندد...با مهربانی نگاه نکند...ذوقش را نریزد تو ی صدایش...
با عشق دست کسی را توی دست هایش نگیرد...
نگران حال کسی نباشد...
باید گاهی آدم بخزد کنجی از جزیره ی تنهایی خودش...
زانوهایش را بغل بگیرد و فکر کند...فکر کند و فکر کند....
.
.
.
.
.
.
.
کاش این قدر دوستت نداشتم...
ه م ی ن ...
پ.ن: من آن قدر آرام و تدریجی وارد جزیره ام می شوم...که شاید مدت ها بعد هم نفهمی...
اما شاید هیچوقت دیگر برنگشتم...
رمضان باید این بغض ها را از آدم بگیرد...
امتحان های دانشگاه در ماه رمضان خر است!!!