.

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

8-9ساله که بودم وقتی منتظر رسیدن به مقصد و تمام شدن جاده بودم، تمام نگاهم به پلاک ماشین ها بود. به حرف وسطش. به اینکه ه دو چشم قشنگ تر است برای پلاک، یا اینکه بنظرم الف چقدر بودنش زیادی بود آن وسط. یا اینکه چقدر ط دسته دار احساس غربت میکند آن جا... مثل ط دسته دار وسط اسم من. *** حالا جاده برای من شده خیره شدن به خطوط سفید تکه تکه ی وسطش... که تند تند از زیر ماشین رد می شوند که با عجله از نگاهم سبقت میگیرند و دلم شور می افتد... بغضم راه می افتد به سمت چشم هایم... امروز هم، مسیر سه ساعته ی اراک تا تهران را دلم شور زد... برای تمام دلتنگی هایم... برای خط های سفید جاده که مرا دور می کنند از ... از بچگی کم صبر بودم برای رسیدن به مقصد... برای... خدایا خودت می دانی من هیچوقت صبور نبوده ام، من طاقتم زود طاق می شود، من این روزها با تلنگری بغضم می شکند.... میدانم که حواست هست.... بیشتر از هرکسی حواست هست... اما من... مسافر مقصد تو راهش نزدیک است من زده ام به بیراهه... خوب میدانم اما، طاقت ندارم... ... ...
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۲۱
غـ ـزالــ
یک سکانس شیشه ای دلم می خواهد...یک خلوت دنج برای حرف زدن...چند قدم بغض،و یک ...چ ق د ر من دلتنگم...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۱۹
غـ ـزالــ