.

بی راه

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۳۸ ب.ظ
امام صادق(ع):همان گونه که از دشمنان حذر می کنید، از هوس های تان حذر کنید.زیرا برای مردمان دشمنی بدتر از هوس های شان و سخنان یاوه و بیهوده نیست.(اصول کافی،جلد2/ص 335)تسلیت...پ.ن1:آدم باید حتما حرفی داشته باشد که بیاید قسمت ارسال مطلب وبلاگش؟اگر حرف هایش نیامدند روی دکمه های کیبورد چی؟اگر فکر کرد با حرف زدن دارد بی فایده ترین کار ممکن را می کند چی؟اگر نخواست -نتوانست- بعضی حرف ها را بزند چی؟باز هم باید بیاید خط به خط بغض ردیف کند و برود و تهش هم که فکر کند، احساس یاس فلسفس مزمن و حس عذاب وجدان توام با آن یقه اش را بگیرد؟مدت هاست دارم فکر میکنم...دارم فکر میکنم..." من دوست دارم از این بغض های نفسگیر به جایی برسم..."حرف تو بود سمانه...یادته؟رسیدی؟به جایی رسیدی؟این جایی که من بهش رسیدم فقط و فقط یه چیزش خوبه......هی...پ.ن2: امشب داشتم فکر میکردم چه بد که کسی نیست گاهی گوشم را بپیچاند!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۶/۱۰
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۵)

تسلیت

حتما هست.
کسی که گوش آدمو بپیچونه
منتها اگر بی حس و کرخت نشده باشیم
گوشیمون گاهی خون می چکه ازش...
نمی فهمیم...
پاسخ:
مشکل اینه که من دوست ندارم توجه کنم بهشون. بعد هم همش دارم شکایت میکنم

عزیزم توی مسیرت بهترینها رو برات آرزو میکنم حتی وقتی کسی نیست گوشت رو بپیچونه
پاسخ:
:)
دارم پستای قبلی رو میخونم اما کلا" وقتی میخونمت حال بدی نسبت به خودم پیدا میکنم
پاسخ:
چرا خب؟ (برا بلاگفا نمیتونم با گوشی کامنت بذارم میام توضیح میدم این فیدلاگ رو)
کاش بود یکی که گوش مرا هم ..
البته که می دانم هست..میدانم....
پاسخ:
منم میدونم هست و اصرار به ندید گرفتنش دارم...
نوشتنت رو دوست دارم .
پاسخ:
ممنون :)
یادمه!

من دوست دارم...

رسیدم
بازهم رسیدم به حریم امن حضرت رئوف...
رسیدم به کنج گوهرشاد و مهربانی بی حد و حسابش...
رسیدم....اما...
پاسخ:
سمانه.....سمانه...سمانه...
۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۱۵ مامان دخترا
عقیق جان.
نوشته هات یه تلخی مستتر داره.
یه تلخی کوچولو که انگار گوشه دلته.
این هم خاص رشته پزشکیه.
فقط ازت میخوام توی دامش نیفتی.
یک سندرم خاص این رشته که ویرانت میکنه اگه به داد خودت نرسی.
به هر شکلی که میتونی ازش فرار کن.
با هر دلخوشی کوچیکی که میتونی برای خودت دست و پا کنی.
با هر توکل و توسلی که میدونی جواب میده.
فقط تو دامش نیفت.
میدونم جسارت دارم میکنم و اینا به من مربوط نیست.
ولی دلم میخواد شادی رو تو نوشته هات ببینم.
باز هم معذرت میخوام از دخالتم.
پاسخ:
لااقل میدونم این غم مستتر که نشسته کنج دلم فعلا مربوط به پزشکی نیست... ممنون از مهربونی تون...
عقیق برایت نوشتم .یک عالمه خط برایت نوشتم ولی ارسال نشد
شاید حکمتی داشته...بیخیالش
خوب باش
پاسخ:
:( سعادت نداشتم حتمن. چشم...:)
سلام بانو عقیق
قدم رنجه فرمودید بانو
خیلی ممنون از اینکه روشن شدی و ممنون از نظر ارزشمندت
تک تک کلماتش رو با تامل خوندم
فقط حیف که خصوصی بود و البته اون هم حقت بود که دوست داشتی خصوصی بفرستی
به هر حال من بی نهایت ممنونم و از این به بعد سعی میکنم مطالب خوبه وبلاگت رو از دست ندم
در مورد ...بانو هم دوست خوبه منه ولی خب به قول شما متاسفانه الان از خدا هم ناراضیه و من امیدوارم زودتر بتونه دلشو با خدا صاف کنه
پاسخ:
سلام ممنون از لطف تون... :)
سلام عقیق جونم واقعن سخته بخوای بنویسی و ی وقتای. نتونی کلماتو کنار هم ردذف کنذ

پ 2 بیا خودم گوشتو
پاسخ:
سلام نه من شرمنده ی شما میشم اون وقت!:-D
غصه خوردی عقیق جان
آدرس بده خودم می‌یام گوشتو می‌پیچم
پاسخ:
اصلن من راضی به زحمت شما نیستم!باور کن! :D
کجایی؟ زود حاضریتو بزن تو وبم..
پاسخ:
سلام.رسیدن بخیر. نمیتونم برا بلاگفا کامنت بذارم!! درمورد اون قضیه هم چاردیواری اختیاری:-P
جواب پ.ن2:انشالله هیچوقت کسی نباشد بپیچاند....
پاسخ:
انشالله... :) ممنون
منم فکر میکنم که خیلی حرف دارم که بزنم.
صفحه ارسال مطلب که باز میشه...تقریبا لال میشم...
.
بستگی داره که اون کسی که میخواد گوش بپیچونه کی باشه...
پاسخ:
من الان ولی مثلا خیلی ساکتم... هر چی سعی کردم جوابی برای کامنتت بذارم نشد...
چه حدیث خوبی بود
کاش میتونستم هر ماه ب ی حدیث عمل کنم