.

این بادها به کهنگی ام طعنه می زنند ....

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۰۶ ب.ظ
اصلا پای دل من گیر می کند.همه جا.مثل دیروز که هزار جا پایم گیر کرد و نزدیک بود بخورم زمین...پیاده روی را دوست ندارم.مال وقت هایی ست که حالم بد است.مال وقت هایی ست که نمی دانم از کدام راه به خانه رسیده ام و سرم را که بلند می کنم رسیده ام سر کوچه ی "نسترن"دلخوری...و چیزی دارد مثل خوره دل و روحت را می خورد...دل و روح من را هم.می خورد و من نگاه می کنم تو از من دور تر شده ای...نگاه می کنم و خودکار از دستم می افتد و کاغذ مچاله می شود.و نبض ش می ایستد.کاغذ مچاله می شود و میخواهد برود سطل آشغال که یکهو یادم می افتد اولش "صلوات" دارد و "یا تطمئن القلوب" و چند اسم مقدس فیروزه ای دیگر لابه لای سطرهایش گیر کرده اند.بعد با احترام می گذارمش گوشه ی تخت و مچاله می شوم در خودم.به گره ی غم بدخیم جا شده در گلویت فکر میکنم و دانه ی آخر دستمال کاغذی را می اندازم سطل آشغال.به پارچه ی سبز روی "دخیل عشق" فکر می کنم و اینکه چند بار دیگر از ظهر به سرم زده راهم را بگیرم و بیایم سمت تو.بیایم سمتی که هزار بار حداقل به آن جا رسیده ای.بیایم بایستم و بعد ببینم هستی یا ...بعد دوباره برگردم.برگردم و مثل دیروز یادم نیاید از کدام مسیر رسیده ام خانه.یادم نیاید به آن خانمی که آدرس عابربانک بانک ملی را خواست یادم رفته بگویم چند قدم پایین تر است.یادم نیاید از خیابان که رد می شدم،به راننده ی مکعب مستطیل آهنی ای که بعد از صدای ترمز و بوق کشدارش گفت "حواست کجاست" چی گفتم.یادم نیاید جلوی پلاک 7 که رسیدم  مادرم که داشت می رفت مسجد درباره قوری چای روی گاز چی گفت....ولی خوب یادم است سطر به سطر این پستم در ذهنم تکرار می شد.من بلد نیستم حالت را خوب کنم.فقط می توانم دستت را بگیرم و ببرم گوشه ی صحن قدس...اصلا حالا که فکر می کنم این را هم نمی توانم.من به هیچ "دردی" نمیخورم.این درد ها هستند که...اصلن من هیچ جیز ندارم بگویم.هیچ چیز.لال شده اند تمام کلمه هایم...من با شکسته هایت چکار....؟:((پ.ن:1.این حرف ها را گفتم صرفا محض اینکه لال از دنیا نرفته باشم.هزار بار سر نوشتن و ننوشتن شان اینجا با خودم کلنجار رفتم.2. پارسال هم گفتم این جا.کریم که باشد...حتی اجازه نمی دهد تو بخواهی...امشب دلت را می سپارم دست پنجره های غریب بقیع...دست تکه پارچه های سبز و دست هایی که امشب دخیل می شوند به پنجره هایش...از من هیچ کاری بر نیامده هیچوقت.....3. عید تان مبارک.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۱
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۴)

خصوصی برات فرستادم عقیق جان رسید؟
پاسخ:
بله عزیزم.رسید کار خوبی کردی. خداروشکر... _________________________________ تصمیم خوبی گرفتی. انشالله خدا از غمش هم رهات کنه.
سلام...

آبی فیروزه ای...
کاش حالش خوب بشه زودتر...:(

خودت خوبی؟
کمتریخواب تالنگه ی ظهر!!!
جدیداحسودیم میشه به رابطه ی بعضی آدماباامام حسن...
تو با امام حسن...
... باامام حسن...
مربوط نبودم تاحالا بااین امام...
حالا...
کریمه روخواستم ازش... دعاکن جوربشه:)
پاسخ:
:) سلام صبح ها شامل ساعات بیداری من نمیشه!:-D
ئه

من فک کردم منم که صبح ندارم...

چطوری فاطمه ؟
پاسخ:
نمیدونم حالمو. شاید. تو چطوری؟
حوصله کل کل ندارم.
ایشالله بعدا جواب میدم...
پاسخ:
کل کل نداریم باهم که! چیزی شده؟!
بیا بگیم شکر فقط!

بیا اگه دوستداشتی حرف بزنیم..

بیا یکم مثل اینـــــــکه آرووممــ!
پاسخ:
سلام من درگیرم! مهمون داریم! کامنت ها رو هم با گوشی میخونم. انشالله بعدا.
بانو ببخشید اسم یادم رفت بر قبلی!
پاسخ:
بابا خب تیک ثبت اسم و آدرس رو بزن


مهمونی نوش جوووووووونت
پاسخ:
:)
ههه

نمیـــشه که...

اعتراف میکنم همه جا به اسم خودم نیستم!

بعد کامپیوتر شخصی نیست که..

بقیه هم وب دارن اونوخ من کتک میخورم
پاسخ:
عزیزم کامپیوتر شخصی نیست و جنابعالی 24ساعته تو نتی؟! تو کلا مرموزی ها!;-)چند تا اسم؟
یعنی من عااااااااااااااشق خودِ مرموزمم!
به خوای خواننده خاموش خب یه نظر میار یدل بچه های مردم هم شاد میشه
حالا من شدم آدم بد؟!!!!!
____________
اررررررره کلا کامپیوتر روشنه تا صب!
پاسخ:
خودشیفته!!!
هستم زیر سایه امام رضا...

فقط یکم سکوتم!
پاسخ:
یه کم هم ناله ای!!
سلام .
فاطمه تو سیدی؟؟
.
خواستم بهت اس بدم حس کردم بیام نظر بدم بهتره!
یادت نره منو هم دعآ کنی...
پاسخ:
سلام نه. چشم تو هم لطفا یادت نره
خصوصی بود
خودت ناله ای...
من ناله نیستم...
مشهد نمیای؟
پاسخ:
یه بار گفتی فهمیدم!:-D
خودت ناله ای...
من ناله نیستم...
مشهد نمیای؟
پاسخ:
نمیدونم. دست من نیست...