.

---

شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۴۰ ب.ظ
یادم می‌آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان‌های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می‌کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بد بود و با این که سعی کرده بودند زخم‌هایش را ببندند، خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی‌یکی به اتاق عمل می‌بردیم و منتظر می‌ماندیم عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده‌اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد چادرم را در بیاورم تا راحت‌تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. همان موقع که داشتم از کنار او رد می‌شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم،مجروح که چند دقیقه‌ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده گفت: من دارم می‌روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می‌رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد...از : وبلاگ من و چادرم، خاطره ها.پ.ن:دلم میخواهد یک عالمه حرف اینجا بنویسم که شاید جایش اینجا نیست...دلم نمی خواهد کسی بخواندش...فکر کند بهش...قضاوت کند...توصیه ای داشته باشد برایش...الان دقیقا دلم یک نفر را میخواهد که چند دقیقه ای بنشینیم، به قدر سرد شدن یک فنجان چای* از دغدغه های مشترک حرف بزنیم...نمی دانم چرا اینجا دغدغه های هیچکس با دلم اشتراک ندارد...بعضی جمله ها را گاهی زیر پوستت لمس می کنیامروز یک جا نوشتم:تنهایی این نیست که کسی اطرافت نباشد،تنها ترین آدم ها دور و برشان شلوغ و دل شان خلوت است...این که کسی نباشد حرفت را بفهمدتنهایی...خیلی تنهایی...زیر نویس:*: کسانی که از نزدیک می شناسند ام، می دانند که اصلا اهل چای نیستم.حتی برای صبحانه.نوشتم چای ، شاید چون:و چای دغدغه ی عاشقانه ی خوبی ستبرای با تو نشستن بهانه ی خوبی ست!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۰۷
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۱)

گاهی با یک لیوان چای هم میتوان مست شد!
اگر کسی کنارت باشد که باید باشد...
چند خط اولی که نوشته بودی چقدر به دل نشست!
حرفهایت عجیب آرامم میکند...
حرفهایت عجیب آرامم میکند...
سلام
-نوشته ی چادر هم خوب بود و هم نه!
-از تنهایی نباید گلایه کرد.ناشکریست...خدا قهرش می گیرد
-چای...یکی از چیزهاییه که زندگی رو قابل تحمل میکنه.بالاخص تلخش...و از همه مهمتر تنها که باشی
سلام...
به قدر سرد شدن یک فنجان چای... شاید هم لیوان... ها؟سرد شدن چای و عوض کردن شان و حرف زدن و دوباره سرد شدن و...
...این که کسی نباشد حرفت را بفهمد

تنهایی...خیلی تنهایی..
این حرفت را قبول دارم دوست جووون
خیلی درد داشت نوشته ات
ممنون از دل نوشته هایت
پاسخ:
مهسا؟ فاطمه؟
سلام .
من اما بیشتر وقتها دلم کسانی رو می خواد که برای دغدغه های مشترکمون حرف نزنیم، بلکه بیایند کاری کنیم ....
پاسخ:
سلام بالاخره برا همکاری هم باید حرف زد!نباید؟ وقتی اصلا کسی با دغدغه های مشترکت نباشه دیگه اصن کلمه ای به نام "همکاری" به وجود نمیاد!
۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۰:۰۵ مدیریت سایت سون لینک
سلام . همکار خوبم اگر تمایل داشتی به سایت منم سر بزن و تبادل لینک کن
۱۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۱۷ آفـتابـــــــ گـردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام


یک نفر هست که با همه دغدغه ی مشترک دارد عقیق...اگر باور کنی.
خاطره چادر خیلی عالی بود.
همچنین:
تنهایی این نیست که کسی اطرافت نباشد،
تنهاترین آدم ها دور و برشان شلوغ و دلشان خلوت است...این که کسی نباشد حرفت را بفهمد تنهایی...خیلی تنهایی...
***
من هم اصلا" اهل چای نیستم،حتّی برای صبحانه.
امّا مدتی ست"گاهی" میخورم،
مدتی ست دارم تمرین می کنم چای خوردن را...