بخش امانات
شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۰۷ ب.ظ
پنج ساله که بودم یک بار با کبوترهایت وسط صحن گوهرشاد گم شدم.
آن ها که نه... من گم شدم...
گریه نکردم. نترسیدم. بغض نداشتم. به یکی از خدام حرم ات...آن ها که عاشق چوب پرهای رنگی شان بودم گفتم مامانم گم شده!
می دانی...آخر فکر نمی کردم خودم گم شده باشم...
حالا اما...15 سالی از آن روزها گذشته است و من خوب فهمیده ام خودم را، دلم را، همه ی وجود ناآرام ام را در حرم ات گم کرده ام...
15 سال پیش، از گم شدن در حرمت نترسیدم.گریه نکردم.بغض نکردم... دلم آرام بود...
انگار از همان وقت ها خوب می دانستم حواست به دلم هست...
شاید از همان وقت ها بود...
خیلی وقت است هر بار که قرار است مهمان ات شوم تمام بغض ها و شکسته های دلم را، از گوشه و کنار اتاقم، از لای ورق های خیس دفترهایم، از پشت پنجره ی باران خورده ی اتاق جمع میکنم، گرد کهنگی شان را می تکانم و می آورم برایت.
آخر...تنها چیزی ست که دارم...خیلی های شان از اول برای خودت بوده اند...از اول برای تو ...
اما...به ورودی باب الجواد که می رسم...آن جا که پایم سست می شود . . .
همه را.... همه را.... می گذارم پشت درهای همیشه باز حرمت...انگار که از اول نبوده اند...
اصلا...اگر بخواهم هم یادم می رود بیاورمشان!دست خودم که نیست...
نمی گذاری...
آرام می شوم...مثل همه ی وقت هایی که انگشتر عقیق ام دستم است...با حرز امام جوادش....
چ ق د ر .... امام جواد را دوست دارم . . .
باب الجواد...راه ورودم به قلب توست . . .*
چشم هایم خوب راه اذن دخول گرفتن را بلدند...حیف که همیشه باید سرم را پایین بیندازم...
هرکس اهل حرم گردی باشد خوب می داند گوشه های صحن ها بهترین جاهای حرم اند...
خصوصا کنج صحن گوهرشاد...آن جا که هم گنبد قاب نگاهت می شود و هم گلدسته های مسجد گوهرشاد...
یادش به خیر...یکی از همسایه های قدیمی می گفت دلی که بلد نباشد از گلدسته های مسجد گوهرشاد بالا برود باید بخزد کنجی از دارالحجه...
اصلا این بغض دارد خفه ام می کند.......همه ی حرف های خیس این پست هم ...
دلم...صحن جمهوری را می خواهد....بنشینم روبه روی گنبدت...به تکان تکان های سبز پرچم ات خیره شوم...
فقط نگاهت کنم....آن قدر که گره از بغض های سنگی ام باز کنی و من در آغوشت زار بزنم....
مثل الان...
بدون فن غزل بی کنایه می گویم
دلم برای تو تنگ است...شعر من ساده ست...**
قسمت نبود زائر بارانی حرم ات شوم....قسمت نشد ...
دلم می خواهد بیایم....مثل هر بار.... دورت... بگردم ...دور و بر تمام صحن هایت...
دلم سنگ فرش های صبور حرم ات را می خواهد که تند تند از زیر قدم هایم رد شوند و من را به تو...برسانند...
دلم که دست خودم نیست...این دل غمگین
همان دلی ست که جامانده در گهرشاد است...**
آقای غریب خراسان...
می دانم...می دانم آن قدر رئوفی که همیشه حواست به دلم هست...نگذار...نگذار دلم جز حرمت جای دیگری سرک بکشد....
کفش اگر تنگ باشد...پا را می زند...دل اگر تنگ باشد هم، ... می زند! ساز خودش را!
مثل خوره می افتد به روح آدم و ...
اصلا می دانی...داغش بر دلم مانده است...
و تو... خوب می فهمی.
ه م ی ن .....
خیس نوشت:
دل من گم شده گر پیدا شد
بدهیدش به امانات رضا(ع)...
این پست خیس بود...خیس بخوانیدش...
ته نوشت:
خواندی مرا وگرنه بدون اشاره ات
قلبم چنین هوای زیارت نمی کند...#
پ.ن:
*: فاطمه نانی زاد
**: سید حمیدرضا برقعی
#: محبوبه بزم آرا
...
۹۱/۰۶/۱۱
عاااالی بود ..
بد جور هوای زیارت دارم ...