درد های نانوشته ی من!
شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۸:۵۲ ب.ظ
یادمان نرود
هم چنین روزی بود
که حرم مان را ازمان گرفتند
کاش
ایمان مان را دو دستی تقدیم شان نکنیم...
ادامه ی مطلب طولانی است!به درازای دردهای کلمه هایش!
هر کسی خواند مرتبط با مطلب نظر دهد و تجربه های شخصی اش را هم ذکر کند.
شاید به نتیجه ای رسیدیم!
از وقتی دانشجوی پزشکی شده ام انگار دردهای جامعه نمود بیش تری برایم دارند...
جامعه مجازی مان درد می کند...زخمی شبیه جامعه ی حقیقی...
نمی دانم می شود با این پست مرهمش گذاشت، یا نه...
با احتساب تجربه ی وبلاگ قبلی، حدود دو سال و نیم است که وبلاگ می نویسم و در خلال این نوشتن ها کمی از آدم های مجازی و رابطه های شان در این مجازآباد سر در آورده ام.
آدم ها در دسته بندی ها نمی گنجند...نمی شود آن ها را تقسیم بندی کرد.اما در این دنیا میشود از نوشته های یک نفر لااقل "گوشه ای" از شخصیت اش را شناخت.
شاید این روی شخصیت اش در دنیای حقیقی به چشم نیاید، اما نوشته هایش چه خوب و چه بد نمایان گر گوشه ای از شخصیت اش است...چه شخصیت اش پنهان باشد در دنیای حقیقی و چه آشکار.
ملزم نیستی در پست هایت از عقایدت بنویسی، اما وقتی خودت را "مذهبی" نشان دادی...ملزم به "رعایت" هستی.
منِ نوعی که گه گاهی مذهبی می نویسم، این اجازه را به خواننده ی وبلاگم داده ام که به عنوان یک آدم "ظاهرا" مذهبی رفتار مجازی ام را قضاوت کند.( این که رفتار آدم ها را نباید به پای درست یا غلط بودن عقایدشان نوشت را قبول دارم. ولی جای بحث اش این جا نیست.)
دلم خراش بر می دارد...بغض ام درد می گیرد وقتی می بینم به اسم دین گناه های مان را توجیه می کنیم.
از کامنت های وبلاگ خودم مثال می زنم.حتما برای خوانندگان خانم وبلاگ ، هم چنین چیزهایی با عناوین و ظواهر مختلف چندان غریبه و دور از ذهن نیست.
این کامنت ها را اگر بلاگر دیگری جز با این ویژگی هایی که در بالا ذکر کردم می نوشت، رد می شدم و روی دلم سنگینی نمی کرد!اما...امان از وقتی که پای خدا را هم در توجیه گناه هایمان وسط می کشیم....
توضیح قبل از مثال: جملات عینا" از کامنت های خصوصی نقل شده اند .و هر شماره حرف های یک آدم متفاوت است.
یک:
- شما چادری ای یا مانتویی؟
(سوالش را جواب نمی دهم بلکه حساب کار دستش بیاید!)
- من مهندسی برقم رو از فلان دانشگاه تهران گرفتم.فلان جا مشغول به کارم و ...
این شماره برا دلتنگی هاتون.0912.....
(ناراحت می شوم.جواب نمی دهم.)
چند روز بعد می آید می گوید : اصلا از رفتارت خوشم نیومد!
دو:
(چند وقتی هست مدام وبلاگم را می خواند و بعد: )
- خوشا به حال کسی که هم نشین این احساس خواهد شد!
(فکر کنم دیگر لازم نیست دوباره ذکر کنم کلا جواب این نوع کامنت ها داده نشده است)
- اگر کاری بود این شماره ی تماس منه آبجی گلم! 093.............
سه:
- میشه آبجی صدات کنم؟
چهار:
- نه من اصلا اشتباه کردم.میخوام بگم به علایق شما، نظرات شما، نوشته های شما، و احساس شما علاقمند ام!
پنج:
- آبجی یکی یه دونه ی من میشی؟
شش:
- چند وقته می خوام یه چیزی بگم نمیتونم.یعنی روم نمیشه...
- چیزه...حالا یه مدت با هم دوست باشیم تا ببینیم بعدا" خدا چی می خواد!
هفت:
_ تو زندگیم خیلی اذیت شدم.(شرح ماوقع رو عنوان کرده بودن!خلاصه کردم) اسمتو خیلی دوست دارم.
خواهرام خیلی اذیت ام می کنن!تو خواهرم میشی؟
هشت:
_چرا نمیای مسنجر با هم حرف بزنیم؟
من هر روز صبح از ساعت 10 تا 12 مسنجرم. این هم آی دی م :.....
اصلا ولش کن!اینم شماره م آبجی گلم!هر وقت خواستی من در خدمت ام!0937.............
نه:
- اعصابم داغون شده دیگهمن دنبال ی اجی بودمآجی ندارممیخوام جونمو فداش کنماگر موافقی یک یازهرا تا ظهور انتقام سیلی مادرم زهرا
هیچ کدام این ها...به اندازه ی کامنت آخری...عذابم نداد...
کاش...پای "مادر(س)" را وسط نمی کشید...
این کامنت اخیر بود که مرا وادار به نوشتن این حرف ها کرد.
خیلی وقت است این حرف ها به یکی از اصلی ترین موضوع های مورد بحث من و برخی دوستان وبلاگ نویس تبدیل شده.و این دامنه دار بودن و وخیم بودن قضیه را نشان می دهد...
این پست را در دفاع از آقایونی نوشتم که با حفظ حرمت ها و رعایت اخلاق روابط مجازی شان را مدیریت می کنند.کم هم نیستند شکر خدا.
این ها را در دفاع از 90 درصدی که اشتباهِ اقلیت 10 درصدی شان اجازه ی توهین به همه ی شان را برای برخی صادر کرده است!
حیف که درست نیست...وگر نه نام می بردم ... تا تفاوت بین آدم مذهبی و مذهبی نما را نشان دهم.
وقتی برچسب "مذهبی" رویت می خورد باید خیلی چیزها را رعایت کنی که قبلا نمی کردی.درست مثل نوع پوشش در دنیای واقعی...
احساس ما اینجا...فرقی با دنیای واقعی نمی کند.کاش درک کنیم این موضوع را و کاش کمی بیشتر مواظب ایمانِ لب پرتگاه مان باشیم.
کاش من و شما با رفتار درست مان بتوانیم مبلغ حقیقی دین باشیم...و جلوی عمیق تر شدن این زخم ها ی مجازیِ حقیقی را بگیریم.
من...دردم می گیرد از کوته فکری این آدم ها...دردم می گیرد ابله فرض شوم.
دردم میگیرد احساساتم را با سلایق خود تفسیر کنند و اعتراض هم بکنند به تغییرش و...
(یک بنده خدایی بود بعد از مدتی که خواننده ی وبلاگم بود وقتی حرفی مخالف تصور خودش در یکی از پست هایم خوانده بود کامنت گذاشته بود که:
- من فکر میکردم شما اینا رو برای من می نویسید.)
واقعا سواله برام! ملت این همه اعتماد به سقف رو از کجا میارن؟؟
دردم می آید به واسطه ی پسر بودن شان اجازه ی هر نوع برداشتی را به خودشان بدهند.اجازه ی هر نوع رفتاری را.
دردم می آید فکر کنند دخترها تشنه ی محبت اند و اسیر ابراز علاقه ی شان!
واقعا زخم های دلم تیر می کشند...وقتی می بینم همین آدمی که این طور کامنت گذاشته در اکثر پست هایش حرف از ولایی بودن خودش و ایمان راسخش و ائمه و خراب بودن وضع جامعه زده!!دردم می آید معروف باشد به ارزشی نوشتن!
اگر این کامنت ها از طرف کسی بود که در وبلاگش خودش را مذهبی نشان نمی داد، به خدا قسم کک ام هم نمی گزید.مهم نبود. می توانست با هر اعتقادی هر نوع رفتاری را داشته باشد. دیگر لااقل به پای دین نوشته نمی شد! به اسم خواهر برادری به اعتقاداتش پشت پا زده نمی شد.
اما وقتی قرار است منش یک آدم "ظاهرا" مذهبی در روابط مجازی اش این گونه باشد، باید فاتحه ی مذهب اش را خواند!
داریم کجا می رویم؟...
داریم کجا می رویم که وقتی خواننده ی متعهدی گرم بودن بی دلیل روابط مان را با خوانندگان نامحرم وبلاگ با لحنی شایسته تذکر می دهد، متعجب می شویم از نهی از منکر اش!
به جای آن که درک کنیم دلش به حال ایمان مان سوخته دنبال تبرئه ی خودمان ایم...
برای اسمم خیلی حرمت قائل ام.سید نیستم اما حضرت فاطمه(س) به اندازه ای برایم مادری کرده که مادر صدایش کنم و ناراحت شوم از بی احترامی به اسمش.
اگر با اسم مستعار می نویسم نه اینکه مسئولیت حرف هایم را قبول نکنم، فقط نمی خواهم در درجه ی اول ذهن مخاطب وبلاگم به جای انسانیت ام سمت جنسیت ام برود.
نمی خواهم هر نا محرمی به خود اجازه دهد دنباله ی اسمم هر کلمه ی محبت آمیزی(به زعم خودش!) را اضافه کند تا توجهم جلب شود. حالم به هم می خورد از این ابراز وجود ها.
یکی از همسایه ها جمله ی جالبی بعد از هر پست اش می نویسد:
" به امید روزی که برای انجام هر کاری فقط نگران نظر خدا باشیم"
الحاق به این پست:
چند خواهر و برادر معمولی را حتما بخوانید.
پ.ن :
1. نظرتون رو چه موافق و چه مخالف در مورد این پست بنویسید.این پست نظر شخصی ام بود.
2. صرفا" برای عینی نشان دادن قضیه از تجربه های شخصی ام نوشتم!لطفا این پست رو شخصی نکنید.
3.شما هم از تجربه هاتون تو کامنت ها بنویسید لطفا.بحث رو به یه جایی برسونیم.
4.لطفا" کسی این پست رو به خودش نگیره و اگر خواست بگیره هم مسائلش رو با خودش حل کنه. نیاد به من بگه من منظورم این نبود و فلان و...
5. "این روز ها که جرئت دیوانگی کم است"
اسمم را عوض کردم.این به این معنی نیست که دیوانگی هایم را کنار گذاشته ام!! J
۹۱/۰۶/۰۴