.

چه می شود اگر . . .

پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۳۶ ب.ظ
خوب می شناسی نقطه ضعف های دلم را...که این طور...باشد...می دانمبین الحرمین جای آدم حسابی هاست . . .اما"شاید مرا کبوتر جلد حرم کنی"ویکی پدیا می گوید:جلد کردن کبوتر یعنی شناساندن بام و محل زندگی کبوتر به او و آماده کردن آن برای پرواز......تمام! پی نوشت:کل ارض کربلا...امام هنوز "زهیر" میخواهد..."حر" را می پذیرد...و برای "حبیب" نامه می فرستد...ناامید نباید بود...**: از کتاب " همه همین جاست" - علی اکبر بقایی...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۵/۰۵
غـ ـزالــ

نظرات  (۲۲)

کبوتر جلد....
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۰۷ فدائی اسلام
بسم الله

کل ارض کرب بلا، صحرای دل گاهی حکم ارض دارد، کرب بلا بودن اش مشروط به داشتن یک حسین است، حسینی که بخواهد در راه حق قیام کند، قیام که نه برای ذبح آماده شود، این بار قرار نیست گلوی قربانی را خنجر نبُرَد!، از قفا شمشیرها انگار که بُرّنده ترند، اگر صحرای دل ات وسعت ارض بلا را داشت مواظب باش پشت حسینی یا پشت یزید!
التماس دعا
...
بین الحرمین جای کبوتر هاست...
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۴۶ اگر دل دلیل است...
سلام. کبوترانگی ات چه قدر قشنگه...

خیلی "آه"توی پستت بود که کشیدم...ممنون.

در ضمن آپ کردم
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۴۸ اگر دل دلیل است...
کبوتر جلد...فوق العاده بود
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۵۲ اگر دل دلیل است...
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان
که این طبیب به فریادرس نمی ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم
قطار منتظر هیچ کس نمی ماند

فاضل نظری
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۰۹:۵۳ اگر دل دلیل است...
نگاه می کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"
و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل فروشی که
حراج کرده غم و رنج های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست
بلند کرده کسی لای لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر...ترافیک...دود...آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می شود و بغض ها گلوگیرند
پیاده می روم این آخرین خیابان را...

عزیز مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می کند از پشت شیشه باران را

دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست
و چای می خورم و حسرت خراسان را

سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس
نگاه می کنم از پنجره بیابان را

نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را


نسیم از طرف مشهدالرضاست...ولی
نگاه کن!
حرم سرور شهیدان را...
نا امید نباید بود....
۰۶ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۳۰ آفتابـــ گـردان
بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام


در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا. . .
پاسخ:
سلام دقیقا...
سلام
حکایت ما و حسین،حکایت عطش است و آب!
و فکر کن اگر حسین نبود...

آقا کبوتر جلدت می کنی ام؟
با دلمان خوب بازی کردی دوست عزیز!
در پناه حق...
۰۷ مرداد ۹۱ ، ۰۰:۳۳ سفید کمرنگ
عاشقان را با خود و با هیچ کس تدبیر نیست
عین و شین و قاف را اندر کتب تفسیر نیست...
همین جوری این به ذهنم رسید برات بذارم اینجا. میدونم خوشت نمیاد ازش
سلام. از یکی از لینک ها وبلاگتون رو پیدا کردم. نمیدونم چرا اما عجیب بی حواس شدم. بی امان شد دلم.هوایی نگاهتان.... انگار حرف هاتون تو نوشته هاتون یجورایی با هاش زندگی کردم... یجورایی اون ضمیر "او" اصلا این روزها ضمایر زندگی را بدست گرفته اند موافقید؟؟؟
پاسخ:
سلام خودمان زندگی مان را به دست ضمائر داده ایم... گاه لذت می بریم از این و گاه عذاب... همه چیز دست خودمان......
چقدر سخت است لحظه ای که هوای حرمش به سر زند و دیگر هر چقدر کلنجار روی بیرون نرود نرود نرود.....
پاسخ:
بله... بیرون نمی رود... در سرم شور رفتن است و بس..............
مثل همیشه عالی
انشالا به زودی قسمتت بشه این سفر
چقدر از کبوتر جلد خوشم اومد!

.............
سلام... آره انقدر بهشون نفس دادیم که بزرگ شده اند ضمایر تا زندگیمان را بدست بگیرند....
۰۹ مرداد ۹۱ ، ۱۳:۵۸ گمنام مثل پدرم

من همه ی ماه رمضان را تسبیح میگیرم ...
آب
آب
آب
بابا
آب
آب
آب
خدا است دیگر
رمضان هم باشد
ماه مهمانی ِ خودش هم باشد
باز مینشیند یک طوری پذیرائی میکند
که همه "محسوس" بچشند عطش ِ معشوق اش را ...
رمضان هم باشد
روضه خوان دلم میگوید :
ابریم و از بهار تو باران گرفته ایم
نام ِ حُ س ی ن آمد و ما جان گرفته ایم ...
سلام عزیزم...
میخواستم ف اسمتو بنویسم که گفتم شاید دوست نداشته باشی کسی اسمتو بدونه...کامنت هاتم نخوندم ببینم کسی با اسم صدات کرده یا نه...
بلاگتو از لینک های الهام پیدا کردم...یه پست که خوندم فهمیدم بلاگ توئه...دلم تنگ شده بود واسه نوشته هات...همه پست هاتو خوندم...زیاد بود اما همه شو خوندم...خیلی قشنگ بودن...
بلاگت مبارک عزیزم...
دیگه منم آدرس وبلاگتو پیدا کردم...
روز و شبت خوش...
زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت.

خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینه‌ام بگذارم و قلبم باشد.
حالا هروقت که روحم یخ می کند، سنگ آتشینم سرد می شود و تنها سنگش باقی می ماند...

و هروقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر می گیرد و تنها آتش‌اش می‌ماند...
مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش.
مرا ببخش که در سینه‌ام سنگی آتشین است.

(عرفان نظرآهاری)
و چه زیباست عطش در این گرمای شدید با زبان روزه و یاد ارباب تشنه لبمان اباعبدالله(ع)
صلی الله علیک یا اباعبدالله(ع)
۱۱ مرداد ۹۱ ، ۱۰:۱۷ نرجس خاتون،مامان طهورا خانوم.
می خوای بری کربلا دیوانه؟
یا دلت کربلایی شده؟
پاسخ:
دلم ...