.

از جنس پدر...

يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۳۶ ق.ظ
فردا روز خاصی ست...خیلی خاص..." وقت طواف دور حرم فکر میکنماین خانه بی دلیل ترک برنداشته ست"عیدتون مبارک...***از در که آمدممحکم بغلم کرد...چشم های سبزش خیس شد......انگار سال ها بود مرا ندیده بود...موهایش سفید تر شده بود... _ بغضم گرفت_ خندیدم...سلام بابا...گریه ی پدرم را ندیده بودم...عزیزدلم....روزت مبارک...من...تا عمر دارم شرمنده ی نگرانی هایت...مهربانی هایت...راهنمایی هایت... تمام لحظه های پدرانه ات هستم...و می دانم هیچوقت نمیتوانم جبران...ببخش...این دختر بداخلاقت را!!دوستت دارم...به اندازه ی تمام روز های این 19 سال...گرچه شما هم...هیچوقت این جا را نخواهی خواند....ته نوشت:مرد ها کلا" جنس محبت کردنشان فرق دارد...بی احساس نیستند...باید فهمیده شوند...از چشم های شان...از لبخند های شان...اخم های شان...** من کلا" از وقتی دانشجو شدم و رفتم خوابگاه فهمیدم دوری و دوستی چیز بسیار خوبی می باشد!!وقتی برمی گردی همه باهات گل و بلبل اند!!!!ادامه مطلب...شرح لحظه های ساده ی من و اتاقم است... فرجه ی امتحانات است، مثل یک دختر خوب نشسته ای سر کتاب جزوه هایت.که یکهو  قافیه ها از در و دیوار دلت خودشان را بالا می کشند!من که تمام قافیه هایم راهم ردیف بغض چشم هایت کردمپس چه شد که شانه های من این جاخلوت خیس تو آن جا دلم را لرزاند؟......با احترام جزوه ات را _طوری که به ایمونوگلوبین ها و ایضا" سایتو کاین ها برنخورد_ می بندی...بعد غزلت ذهنت را خیس می کند و می آید روی کاغذ...نیمه کاره می ماند...مثل خیلی از وقت ها...بقیه ی صفحه را خط خطی می کنی...خط خطی های دلت هم خیس اند...***بدترین جایی که می توانم برای درس خواندن انتخاب کنم جلوی کتابخانه ام است......چشمم می افتد به قفسه ی کتاب هایم...کتاب هایی که همدم لحظه های خاص ات بوده اند...کتاب هایی که خیلی هایشان را از عزیزترین آدم های زندگی ات هدیه گرفته ای...* "من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم" استاد بهمنی...یادت است عزیزدلم؟اولش نوشته ای:دوستم داری می دانم بازدوست دارم که بپرسم گاهی...شعرهایش همه از من به من...از تو به تو...از تو به من...از من به تو ....* " از پشت سایه ها" ... عبدالحسین انصارییک روز پست به دستم رساندش...از مشهد...و اولش حرف های مهربان سمانه ی دوست داشتنی ام...* "خدا بود و دیگر هیچ نبود..." شهید چمرانیادگار اعتکاف بود....* "دستور زبان عشق"...قیصر عزیز....جمله ی" تولد قشنگت همیشه سبز" اولش...* " ارمیا" ی امیر خانی....من او....من او.....من او....* متقین" سید مهدی شجاعی... یادت به خیر "قاصدکم"...چقدر دور شدی ازم...اولش نوشته ای بهارت پر از ذکر باد....* "آغازی بر یک پایان" سید شهیدان اهل قلم....به سمت عشق پریدی...خدا نگهدارت...تو مرتضایی و دستان مرتضی یارت...* "سه گانه های فاضل"...جمله های عمیق فاطمه...* "کتاب های مستور"....هی...از پایین به بالا رفتم...قرآنم...دفتر های خاطراتم...سررسید یادگاری هایم...دفتر شعرهایم...بغض هایم...دلتنگی هایم...این ها همه...همه و همه یک طرف....آن مستطیل کوچکی که با جلد زرشکی اش...از اولین قفسه ی کتابخانه ام افتاد جلوی پایم ... عجیب لرزاند دلم را...گذر نامه ی دلم را امضا نکردی آقا.......اسفند سه سال پیش بود....سفر کربلا...و من که راهی نشدم...و گذرنامه ای که امروز زخم های دلم را عمیق تر کرد.......تمام!پی نوشت 1 :بهترین هدیه ای که میتوانم به عزیزترین کسانم بدهم کتاب است...و برعکس!پی نوشت 2:سرخی پرچم تو مرا می کشد حسین....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۱۴
غـ ـزالــ

نظرات  (۱۶)

۱۴ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۵۷ مهرداد نصرتی
سلام
ممنونم که به من سر زدی.منم کارتو دوست داشتم.
سلام رفیق
خواهرم را کنار زده ام و ازش رخصت گرفته ام تا فقط چند دقیقه پشت سیستمش پستت را بخوانم...
می نشیند کنارم، توفیق اجباری! سطر به سطر... یکهو می گوید چه قدر مثل تو است این دوستت مهساااا...
دوست مثل من!اولا عید خودت مبارک!
ثانیا میهن بلاگ خودتون خیلی بده!!!

۱۴ خرداد ۹۱ ، ۰۹:۵۱ شهره مامان مینو
اتفاقا امروز با خودم گفتم این خانه بی دلیل ترک برنداشته است.
چقدر خوب که میدانی مردها جنس محبت کردنشان فرق دارد.
ماجراهایی داری با کتابهای کتابخانه ی اتاقت...چیزی شبیه ماجراهای من.
عیدتون مبارک
پاسخ:
از شعرهای حمیدرضا برقعیه... کتاب طوفان واژه ها... مولای ما یکی ست و برابر نداشته ست...
سلام ممنون از حضورتون در وبلاگم
چه قدر قلمتون رون و قشننننننننننننگه ....
حیف من کنکور دارم و کمتر میتونم بیام و. سر بزنم
ولی بعد کنکور حتما مزاحمتون میشم
ممنونم باز
۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۸ مامان زینب
تو که خوندی ولی بازم رمز اینه
nazi

اینم رمز
۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۲۹ مامان زینب
بیا کامنتاتو دریاببببببببببببببببببببب
۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۲:۳۳ مامان زینب
آخییییییییششششششششششششش
بابا اینجا رو براش در بذاررررررررر
پاسخ:
ما دموکراسی داریم!! اجازه میدیم ملت هر نظری بدن! تازه میهن بلاگ ویرایش نظر هم نداره!! شما باید یادتون باشه خصوصی بذارید![چشمک]
دیوانه عزیز ... نوشته هایت ... بد دیوانه میکند آدم را ...
چه قدررررررررررررر قلمت .......

موفق باشی و سر بلند ....
تازه ادامه مطلبو خوندم ....
۱۴ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۱۵ سالهای صبوری
حاشا که ذکر نام علی «ع»بی وضو کنم ...
ایام مبارک
اونایی که وقتی پدرتون صداتون می کنه می گید : هان؟ چیه؟ چیکار داری؟
یادتون باشه کسایی هستن ک حاضرن عمرشونو بدن تا پدرشون ی بار دیگه صداشون کنه!!
پاسخ:
عزیزم..............
۱۵ خرداد ۹۱ ، ۲۰:۱۳ گمنام مثل پدرم
من دلم یک دل ِ سیر آغوش بابا می خواهد ...


+++++++++++++++++++++++++++


پیامبر اکرم (ص) :

رِضـا اللّه فـی رِضـا الوالِدِ ، وسَخَطُ اللّه فی سَخَطِ الوالِدِ .

خشنودى خدا در خشنودى پدر است و ناخشنودى خدا در ناخشنودى پدر .

سلام عیدت مبارک
پاسخ:
سلام عزیزم..............عید تو هم...
۱۷ خرداد ۹۱ ، ۱۳:۰۳ نرجس خاتون ،مامان طهورا بانو
اتاق قشنگی داری.
وباز هم آشنا!
گفته بودم که!
زیبا بود ...خیلی...
باهمه ی اون کتابایی که اسم بردی خاطره دارم ...خاطره های خاص...
یا هدیه گرفتمشون از آدمای خاص....
وبلاگتو دوست دارم رفیق....
پاسخ:
ممنون بابت لطف تون...:) ...
زنده باشن الهی همه ی پدرها
با نظریه ی دوری و دوستیت کاملا موافقم
۲۹ تیر ۹۱ ، ۲۲:۲۴ سفید کمرنگ
چشمای بابات سبزه؟! تو چرا به بابات نرفتی پس؟!

پاسخ:
سبز متمایل به میشی! والا شانس نداریم که! من چشم رنگی خیلی دوست دارم!اشکال نداره انشالله دخترم از پدربزرگش به ارث می بره!