.

نمی شود یک تکه از آسمان حرم سهم دل من باشد؟؟

پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۴۳ ب.ظ
امشب ...   از میان تمام دعاهایم...   فقط یکی را آرزو می کنم...و کافی ست برای تمام زندگی ام...   کاش...   دلم طوری به مشبک های حرم امام رئوف گره بخورد، که هیچ وقت هیچ وقت باز نشود.......باز نشود........   هوایم را داشته باش خدا...   ببخش اگر م ن .......   ...   حتی حال کامل کردن این سه نقطه ها را....   التماس دعا..... از تمام حرم های ائمه فقط حرم خورشید هشتم دلم را گرم خودش کرده است... قسمت نشده حرم های دیگر... من سامرا نرفته ام...تصویری از آن در ذهنم ندارم...فقط یادم است وقتی خرابش کردند، بدجوری دلم لرزید... حتی...قسمت نشده دلم گیر کند بین دو راهی بین الحرمین... من همه ی بغض های شکسته و نشکسته ام را راهی حرم امام رضا(ع) می کنم...و شکر خدا قسمت شده هر سال زائر کوی مهربانش شوم...و گاهی سالی چند بار خلوت حرم آغوشی شده برای بغض هایم.... ولی... امشب دلم دارد به جاهای دیگر هم سرک می کشد.... سرچ میکنم عکس های .... دلم نمی خواهد این جمله ها را کامل کند.... کلافه ام امشب... امشب قرار است آرزو کنیم؟ آرزو؟ یادم نمی آید پارسال چه آرزویی کردم...ولی می دانم امسال برایم یک سال غیرقابل پیش بینی بود...   امشب...خیره می شوم به تسبیح فیروزه ای ام....و سنگی که از حرم امام حسین(ع) به یادگار....   دعا کنیم...بغض های همدیگر را....   * ببخشید این پست بی حال و بی انرژی را...   این قسمت را بیشتر برای خودم می نویسم...خصوصی است شاید... : دارم فکر میکنم به تصمیم هایی که گرفته ام...پارسال خیلی حوصله ی درس خواندن نداشتم... اما پیش دانشگاهی بودم و باید... نتیجه های نهایی که آمد رشته ای رو قبول شدم که نسبتا دوستش داشتم... دیروز داشتم به یکی از بچه ها میگفتم... گفتم: آدم شهر خودش، رشته مورد علاقه ش، دانشگاه دو قدم اون ور تر از خونه، پیش خانواده و  صمیمی ترین دوست ها باشی...بعد یهو تصمیم بگیری بیای یه رشته ی دیگه و جایی که کیلومترها فاصله داشته باشد از دوست داشتنی هایت... تصمیم من که نه...خواست خدا بود....و من همه چیز را سپردم به خودش...و آن قدر از نتیجه های سازمان سنجش شوکه شدم که هنوزم باورم نمیشود اینجا ام و دانشجوی پزشکی...رشته ای که هیچ وقت  مثل خیلی از تجربی ها آرزویش را نداشتم... فقط یک چیز خدا! امیدوارم بتوانم خدمت کنم به بنده هایت...آن وقت دلم آرام می گیرد.... * این هایی که گفتم نه ناشکری بود...و نه اعتراض به رشته و دانشگاه و این جا! فقط مانده ام بین عادت ها و تصمیم هایم...آن قدر به این جا عادت کرده ام که 4 روز دیگر که بعد از  دو ماه می خواهم بروم دیار پدری(!) دلم برای این جا تنگ می شود....
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۰۴
غـ ـزالــ

نظرات  (۲)

راستی یادم رفت بگم، دیشب اگر یادمان بودی که فبها و الا امروز، همین الآن که داری این کامنت را میخوانی بغض من را هم دعا کن...
۲۹ تیر ۹۱ ، ۲۲:۳۷ سفید کمرنگ
بهترین دعا
انشاالله که مستجات هم بشه