.

یحیی و یمیت...

چهارشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۲ ب.ظ
گاهی فکرمیکنم دارم خفه میشوم...حس میکنم این نفس ها کم اند برای "زنده بودن"...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۴/۰۹
غـ ـزالــ

نظرات  (۶)

۰۹ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۱ آتلیه عکاسی
ممنون بابت مطالب خوب و عالی13
ما که شام عروسیت رو نخوردیم
بمیر بلکه حلوا ی مرگت رو بخوریم :|


بی احساسم خودتی
پاسخ:
حلواها هم دیگه صفا ندارن!!! انشالله قسمت بشه بخوری :)
فیبر نوریه اینترنتت ؟ چه سریع !

آره . از این حلوا هایی میارن که تو شیرینی پزی ها می فروشن . حالا من حلوای مرگ نمی خورم هاااااا . از ترس اینکه نکنه یه چیزایی تو مایه های شربت شهادت و این حرفا باشه . ولی شام رو سفارش کن که
ماست حتما کنارش باشه :)
اگر موسیر باشه که دیگه ؛ خداوند بهشت تان بهاد
از اونجایی که خودت ماکارونی و مشتقاتشو دوس داری ، بسیار از لازانیا استقبال به عمل میاد و حتی میتونم بابتش قول بدم جای خوندن یک فاتحه ؛ یک جزء به روحت بخونم :)


داشتم فکر میکرم که چه قدر خوب میشد اگر این ساده انگاری هام در مورد مرگ ، واقعی بود !
نه که ساده انگاری ِ واقعه باشه ها .
ی بنده خدایی سال کنکور داشت باهام حرف میزد میگفت
انقدری که نشون میدی ، بی خیال نیستی .
اینو گفتم یه وخت فکر نکنی این چرندیات که گفتم راس راستکی بود هااااا .
پاسخ:
لازانیا وقتگیره درست کردنش خودمم که نیستم بذارم برات. هعی به کی بسپارم؟
نظرات! :)
پاسخ:
شما درخواستی چیزی نداری؟
چرا!
دلم می‌خواهد بخندی، همان‌طور قشنگ و دلبرانه...
خوب شوی، باشی الهی... :(
پاسخ:
عزیزدلم...اون یک باری که دیدمت...چه کم بود...چه پرعجله... ولی خوب بود... خیلی خوب...
خوب تویی، فاطمه جانم!
پاسخ:
:*