.

چشم های کوچکی که مریض اند...

چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۱ ب.ظ
این روزها روی کارت متصل شده به روپوش سفیدم؛ زیر اسمم نوشته شده:"استاژر کودکان"[یک]دارم به تو فکر میکنم مرد کوچک. به تویی که هنوز 40ساعت هم از به دنیا آمدنت نمیگذرد،به تویی که هنوز به جای اسم خودت آن بالا اسم مادرت را با پیشوند "نوزاد پسر" نوشته اند.مادری که ساعت ها قبل از آمدنت با یک DIC (لخته ی عروقی منتشر) از دنیای ما رفته بود...پسرها هیچوقت بچه نیستند...[دو]دارم به تویی فکر میکنم که حالا دیگر رفته ای...6ماهه آمدی، عجله داشتی برای آمدن قبول؛ ولی دست کم کاش صبر میکردی پدر مادرت بعد از چهارده سال انتظار؛ حداقل یک بار طعم به آغوش کشیدن فرزندشان را بچشند...زود بود برای رفتنت...زود بود برای پژمرده شدن جوانه های امید...[سه]جایت خالی بود امروز. چند روز پیش از بلوک زایمان آورده بودنت NICU.تا حواس شان به علائم محرومیتت از مخدر باشد...به پدر و مادر معتادت تحویلت نداده اند...جایت پیش مامور بهزیستی امن تر بوده...این چند روز اول عمرت که هیچ، سال ها بعد هم، دلت برای مادرت تنگ میشود نه؟[چهار]دارم نگاه میکنم به ظاهر معصوم و بچگانه ی مادری که روبه رویم است.پرستار سرش داد می زند و استاد از دستش عصبانی ست...گفته بودند بچه را شیر ندهد، و حواسش نبوده است...سن شناسنامه ای اش میگوید پنج_شش سالی از من کوچک تر است.سر مورنینگ شنیده ام که سرکار بوده و چندساعتی حواسش به دختر هجده ماهه اش نبوده است.از قرارمعلوم مادربزرگ "نازنین زینب" هم با وجود جوان بودن توجه و حوصله ی بچه را نداشته است و کسی حواسش به قرص هایی که بلعیده نبوده...با کاهش هشیاری آورده بودنش اورژانس...پرستار هنوز دارد داد میزند که دختر کوچکی که از قضا مادر هم شده است حواسش را جمع کند...اشک و استیصال باهم می دوند در چشم هایش...دلم میخواهد به پرستار بگویم بس کند...داد زدن ندارد...دختر مهربانی ست...فقط مادری کردن بلد نیست؛ پرونده میگوید مادرش هم بلد نبوده است...[پنج]ستایش دختر 6ساله ای ست که با شک بین فاویسم و هپاتیت حادA بستری شده است.بعد از راند و ویزیت استاد ؛ هنوز چشم های پدر و مادرش نگران است.جواب سوال های ذهن شان را نگرفته اند و به فکر عوض کردن بیمارستان افتاده اند.فکر میکنم به زحمت و دردسر جابجایی بین یک بیمارستان دیگر و تکرار آزمایشات قبلی در بیمارستانی جدید.نتیجه اش میشود اتلاف وقت و اذیت شدن و هدر رفتن هزینه شخصی و حقی که بیمه از بیت المال پرداخت میکند.راند که تمام میشود؛ قسمتی را که از بیماری اش بلد نیستم از استاد میپرسم و برمیگردم.در میزنم و وارد میشوم.برای پدر مادرش سیر تشخیص بیماری را خلاصه و قابل فهم توضیح میدهم.توضیح میدهم که هپاتیتA درمان خاصی لازم ندارد و درمانش علامتی ست.توضیح میدهم که چند روزی باید زمان بگذرد تا بعد از گذر از مرحله حاد بیماری، برای رد فاویسم مطمئن شوند.توضیح میدهم که ویزیت و بررسی مریض شما فقط محدود به همین چنددقیقه نبوده و امروز نیم ساعت سر مورنینگ 6تا متخصص و فوق تخصص سرش بحث و تبادل نظر کرده اند. با آرام و مطمئن شدن شان خداحافظی میکنم و می روم...فکر میکنم به چندجمله ای که میتواند چه حجم عظیمی از نگرانی را بخواباند...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۱۲
غـ ـزالــ

نظرات  (۶)

یاد ز میفتم فقط.......
پاسخ:
:((( خدا صبر بده به همه ی کسایی که قراربود مامان بشن و حالا دیگه...
اوّل که شروع کردم، گفتم تا پایان نمی‌خوانم، می‌دانم این بار هم دیوانه‌ام می‌کند ولی نتوانستم نخوانم...
امان از این بیمارستان نوشت‌هایت... :((
پاسخ:
عزیز دل نازک من.....
:(((
پاسخ:
دچار غم...
بیمارستان ولایت شما، رویۀ دیگری ندارد. فقط یک روی درد و آه و غم و ... دارد؟
پاسخ:
از شادی ها نوشتنم نمی آید...هرچند اندک اند...
خدا هر آدمی را یک جور طاقتی می دهد.
مثلا شاید من اگر جای تو بودم
به جای دیدن ، این صحنه ها را گریه می کردم ،
مثلا شاید تو اگر جای من بودی
به جای گذرندان بعضی لحظات ،
آن لحظات را زار می زدی ...
خدا هر کس را یک جور تحملی می دهد ...

آمدم بگویم قوی نشدی هنوز دختر !بعد پشیمان شدم ! آخر این چه حرف است ... ! تو " عادت " نکرده ای و همین که به دیدن این ها عادت نکنی یعنی به اندازه ی کافی قوی هستی ...


یک چند وقتی بود تنها می رفتم دکتر . از خانه تا بیمارستان . توی بیمارستان تنها . از بیمارستان تا خانه هم تنها . همیشه فکر میکردم یکی از دردناک ترین کار های دنیا تنها غذا خوردن است . هر وقت تنها بودم و مانده ام غذا نخورده ام. مامان معتقد است من اگر یک روز تنها شوم ، یقینا گرسنگی از پا درم خواهد آورد !
حالا فهمیدم دردناک تر از تنهایی غذا خوردن ، تنها درد را دوام آوردن است ...
دکی جان ِ من ، عقیق عزیز دل من ، رفیق من ...
بیا و همراه باش ؛ برای همه ی بیمار هایی که هیچ همراهی ندارند ...

+ به خدا مسخرم کنی هااااااااااااا خواهم کشت تو را . این بار با جدیت تمام کامنت گذاشتم ، بیا و به اندک لحظات جدی شدنم گند نزن !
پاسخ:
جای هرکسی توی این دنیا مشخص شده است....هیچ کس پایش را نمیتواند جای آن یکی بگذارد و هیچکس هم دردهای کس دیگری را تاب نمی آورد... دردهای منحصر به فرد... دعا کن منو ارغوان...من دل نازک بی طاقت کم توان رو...
خب سعی کنید نوشتنتون بیاد، از همون اندک ها.
ذات وب شما و فرکانسایی که می فرسته کم غمباره، حالا محتواش هم زارستانی بشه که دیگه هیچی.
یه نیم درصد هم حق برای مخاطبان قائل باشین دکتر عقیق غم دوست!