.

برشی از یک روز در بخش روانپزشکی

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ
یاد بگیریم در هر نقطه و هر جایگاهی که قرار گرفته ایم؛ رفتار غلط هیچکس را قضاوت نکنیم...[یک]خانمی است 31 ساله ای با خلق افسرده، تجربه روابط جنسی متعدد خارج از چارچوب، با سابقه چند مورد ناموفق خودکشی؛ که در چند ماه اخیر با متارکه از همسرش به همراه دایی و مادرش زندگی میکند.[دو]آقای 36 ساله ای ست با شکایت ناخوش احوالی ناشی از "فقدان" دختری که دوستش داشته و حالا یک هفته ای هست که دختر مذکور ترکش کرده است.5 روز است که خوابش نبرده است.دانشجوی ارشد رشته روانشناسی ست.[سه]دختر 21 ساله ای ست با سابقه خودکشی ناموفق در دوران نوجوانی به همراه ارتباطات متعدد جنسی و سابقه یک ازدواج ناموفق منجر به طلاق.مجددا ازدواج کرده است.***داستان هرکدامش را بخواهم بگویم چند صفحه ای میشود...● مورد شماره [یک] به دنبال وابستگی روحی شدید به خواهر بزرگتر خود و رفت وآمد زیاد به منزل آن ها، از سن 5 تا 17 سالگی؛تحت sexual abuse(سوء استفاده جنسی) از سمت شوهرخواهر خود قرار گرفته است.پدرش در سن 7 سالگی فوت کرده و یک مورد سابقه تجاوز از سمت یک مرد غریبه را هم در پرونده اش دارد.بعد از ازدواج در سن 24سالگی متعهد به همسر خود بوده است و باتوجه به معتاد بودن همسر،تلاشش جهت حفظ زندگی بی نتیجه می ماند.در حال حاضر چند ماهی هست که متارکه کرده اند.در چند ماه اخیر روابط متعدد جنسی خارج از چارچوب داشته است و بعد از هرکدام اقدام به خودکشی کرده است...بیش از 30 مورد خودکشی ناموفق در پرونده اش درج شده است...دارد سرمان از شنیدن این ها گیج می رود که استادمان اضافه میکند در این بیماران مادر منفعل و pasive دیده میشود.بیمار بستری ست.● مورد شماره [دو] ، در صحبت کردن هایش از دست ها و عضلات صورتش زیاد استفاده میکند. تن صدایش را با کلمه ها بالا و پایین می برد و با هیجان خاصی سعی دارد بگوید اشتباه نمیکند.از کلمات کتابی و عجیبی در حرف هایش استفاده میکند.در میان جمله هایش دائم سعی دارد تایید جمع حاضر در اتاق درمانگاه را جلب کند.استاد ازش درباره هیجانی بودن و عاطفی بودن مادرش می پرسد، پاسخش مثبت است.از در درمانگاه که بیرون می رود استاد به منشی می گوید 5 دقیقه مریض بعدی داخل نیاید. رو به ما میگوید این فرد نمونه ی تیپیک شخصیت هیستریونیک(نمایشی) است.بعدا در رفرنس و از میان اختلال شخصیت ها دنبالش میگردم و میفهمم که در این نوع افراد پدر خشن و مادر اغواگر وجود داشته است.این اختلال به واسطه رفتارهای بیش از حد نمایشی و اغواگرانه مشخص میشود. فرد دائم مصمم به جلب توجه است و در صورت مرکز توجه قرارنگرفتن "ناراحت" میشود.زبان پررنگ و لعابی دارند اما از نظر احساسی سطحی و ریاکار هستند.این افراد احساسات به سرعت تغییریابنده دارند و در حفظ روابط طولانی مدت دچار مشکل اند.●مورد شماره [سه] پدر و مادرش هیچوقت روابط مناسبی با هم نداشته اند.در سن 11تا 13 سالگی از سمت پدرش تحت sexual abuse قرار گرفته است.یک بار دست به خودکشی زده است.روابط متعدد جنسی قبل از ازدواج را تجربه کرده است.استاد در مورد اختلال شخصیت مرزی(borderline) در این بیمار برای مان توضیح میدهد.دارای علائمی مثل ناپایداری خلق، عاطفه، رفتار؛ روابط و تصویرهای ذهنی از خود هستند.همسر سابقش بعد از جدایی با میل خودش خانه را به اسم دختر کرده است و 300 سکه مهریه اش را هم پرداخت کرده است.(بعدها استادمان که آقای مسنی هم هست،می خندد میگوید آدم borderline باشد ولی شانس داشته باشد. :D)رزیدنت مربوطه قرار بوده در ساعات ملاقات رفتار همسر دوم این فرد را تحت نظر بگیرد.میگوید از اول تایم ملاقات می آید؛رفتار کاملا protective و محافظ گرایانه  دارد و به نظر می آید دوستش دارد.بحث مان را نصفه میگذاریم و بیمار را صدا میکنم بیاید داخل.استاد در خلال حرف هایش از بیمار می پرسد فکر میکنی همسرت دوستت دارد؟! سرش را به نشانه تایید تکان می دهد استاد دنباله ی سوالش را میگیرد و میگوید فکر میکنی چرا انقدر دوستت دارد؟! می گوید "نمیدونم.خیلی مهربونه.ولی واقعا خیلی دوستم داره."در خلال حرف هایش میگوید که بیش از همه از مادرش شاکی ست.پدرش اصلا رضایت به بستری شدنش ندارد.دیشب ساعت 8 آمده بیمارستان تا مرخصش کند.که در نهایت به داد و بیداد و دخالت نگهبان ها کشیده است.ادامه میدهد که پدرم میگوید "تو هیچ مشکلی نداری.جای تو اینجا نیست.تو چرا باید بستری باشی؟!اگر مشکل مادرته ،تحمل کن 3ماه دیگه داری میری سر زندگی خودت"در جواب ها میگوید که انگیزه ای برای زندگی ندارد...دردش الان اینجاست که چرا پدر و مادرش برای ملاقاتش نمی آیند.گریه اش میگیرد..."اگه مریض نبودم که اینجا نبودم الان"همزمان هم پدرمادرش را دوست دارد و هم ندارد...استاد از حالش در بیمارستان می پرسد.میگوید بیمارستان را بیشتر از خانه و جنگ و دعواهایش دوست دارد.حرف ها تمام میشود و می رود از اتاق بیرون.استاد دارد فکر میکند...چند ثانیه ای میگذرد و میگوید باید بیشتر فکر کنم.راه حل پیشنهادی اش را میگوید.باید همسرش را ببینیم و بررسی کنیم رفتارهایش نمایشی نباشد.انگیزه ی کامل برای زندگی داشته باشد.ببینیم میشود این دختر را بهش "سپرد" و بی خیال پدرش شد؟ بعد تاکید میکند که "باید ببینیم داریم به کی می سپاریم این دختر رو"دارد درمورد "سایکوتراپی" توضیح میدهد برای مان.درمان دارویی را میخواهد قطع کند. مجددا انگار که دوباره یادش افتاده باشد میگوید "باید ببینیم همسرش می تواند از لحاظ روحی مقابل پدردختر بایستد یانه.اگر نتواند و او هم بخواهد حرف پدرزنش را اجرا کند دوباره تمام فشار می افتد روی دختر."هنوز در فکر است که رو به ما میگوید می توانید بروید.برگه حضور غیاب را می دهم امضا کند.چند سوالی که در ذهنم شکل گرفته را می پرسم و "ویزیت بخش" تمام میشود. پی نوشت: از همان اوایل برای تخصص،روانپزشکی جزو انتخاب هایم بود؛ حالا بیشتر .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۱/۲۴
غـ ـزالــ

نظرات  (۸)

پناه بر خدا! پناه بر خدا!
چه اندازه ناشُکرم من...
پاسخ:
همه مون ناشکریم کلا...:(
خداقوّت و خیلی ممنون که نوشتی و منتشر کردی، فاطمه جان!
پاسخ:
ممنونم. و تشکر چرا؟ :)
بله!
پاسخ:
اوهوم... :)
تشکّر که نوشتی و منتشر کردی. :)
پاسخ:
ساعت 4 و 26 دقیقه صبح :) متوجه اون شدم؛ متوجه اهمیتش نشدم. :) بی خیال ...
...
...
...
حرفی نیست...
پاسخ:
:(
همون اولم می خواستی بری سر روان ...
یادته ؟
روان شناسی ... ؟
پاسخ:
اوهوم....خیلی خوب یادمه... واقعا علاقه م این سمته...
چرا بی‌خیال؟ :)
اهمّیّتِ انتشار؛ همین که منِ بندهٔ ناشُکر را تکان دادی! جزاکم اللّه خیرا!
پاسخ:
وای اگه بدونی امروز چه صحنه هایی دیدم... :( واقعا بعضیا روح شون تو چه موقعیت هایی که قرار نمیگیره....:((
دقیقا روان جز انتخاب هاب منم هست ولی خیلی باید قوی بود
پاسخ:
اوهوم... هستم...