.

وجود نازکت آزرده ی گزند مباد...

شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۲ ب.ظ
من از بیمارستان بیزارم...من بی هیچ خاطره ی قبلی، بدون هیچ یادآوری غم انگیزی که در چشم هایم سابقه داشته باشد از بیمارستان بیزارم...از خط های سبز و آبی و زرد که قدم هایم را به نمازخانه و اورژانس و سونوگرافی، داپلر و چند تابلوی دیگر می رساند بیزارم...من از سنگ فرش های بیمارستان، از آسانسوری که در طبقه ی جراحی می ایستد؛ از کارت "همراه بیمار" بیزارم...از ساعت ملاقات، از صندلی های قرمز سالن انتظار، از لباس های صورتی مریض ها بدم می آید...من مانده ام چطور قرار است عادت کنم به این محیط...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۹
غـ ـزالــ

نظرات  (۲)

عیدت مبارک عزیزم...
دل تنگت شدم :(((((
پاسخ:
از درس ها چه خبر؟
هی رفیق به همه ی داشته هات فک کن و هرگز ناامید نباش خدا باتوه
همه ی آدما یه جور مشکل دارن همه...
مشکل تو دست و پنجه نرم کردن با بیماریته مشکل یکی دیگه چیزیه که تو هرگز نمی تونی تحملش کنی فقط به آینده روشنت فک کن و خودتو تو آینده تصور کن
راستی به وب منم سر بزن خوشحال میشمهی رفیق به همه ی داشته هات فک کن و هرگز ناامید نباش خدا باتوه
همه ی آدما یه جور مشکل دارن همه...
مشکل تو دست و پنجه نرم کردن با بیماریته مشکل یکی دیگه چیزیه که تو هرگز نمی تونی تحملش کنی فقط به آینده روشنت فک کن و خودتو تو آینده تصور کن
راستی به وب منم سر بزن خوشحال میشم
پاسخ:
بیمار من نبودم:)) همراه بیمار بودم بیمارستان. منظورم از عادت کردن؛؛رشته م بود. رشته م پزشکیه و کارم کلا بیمارستانه.